1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

 

 

 وقتي دو تا فانتوم بلند مي شوند

او اعتنايي به تذكر آنها نكرد و دوباره شروع كرد حرف خودش را زدن. مثل اينكه مي خواست به هر نحوي شده صداي آنها را در بياورد و موجب بشود كه با او برخورد كنند و نهايتاً بگويد كه: ديدي نمي تواني عصباني نشوي.

آنها صحبت مي كردند و اين مرتباً پارازيت مي فرستادند و به اصطلاح «مي رفت روي فركانس آنها» يك مرتبه يكي از آنها در حالي كه تظاهر به خشونت مي كرد گفت: چند دفعه بگويم بابا ، «وقتي دو تا جت فانتوم بلند مي شوند يك هلي كوپتر نمي نشيند تپ تپ كند»، «وقتي دو تا دوشيكا و صدا خفه كن كار مي كنند يك كلاغ كيش كن تق تق نمي كند»، «وقتي دو تا كامپيوتر مشغول حساب كردن هستند يك چرتكه خودش را نمي اندازد وسط و چريق چريق نمي كند»، «وقتي دو تا معمار صحبت مي كنند يك كارگر نمي گويد بيلم كو» باز هم بگويم؟! 

 

حالش را گرفتيم موكت كرديم

پرسيدم: بالاخره چكار كرديد؟ حرف و بحث فايده اي داشت؟ توانستيد راضيش كنيد كه اين كار به نفع همه ماست تا از خر شيطون بياد پايين؟ گفت: آره بابا. اون از اولم حرفي نداشت؛ شما كه رفتيد اصلاً مقاومت نكرد. يعني بچه ها ريختند سرش، هر كس يه چيزي گفت: بيچاره حرف خودش يادش رفته بود؛ همه اش مي گفت: هر چي شما بگيد . گفتم: پس حالشو گرفتيد؛ گفت: «چه جورم، هالشو گرفتيم موكت كرديم» صداشم در نيومد.  

 

گفته اند نگوييد

تازه اصطلاح «گفتن نگيد » يا نگفتن بگيد» بر سر زبانها افتاده بود و بچه ها خصوصاً اطلاعات ـ عملياتيها براي طفره رفتن و شانه خالي كردن از دادن اطلاعات و اخبار محرمانه و غير ضروري از آن استفاده مي كردند و به اين ترتيب خيلي حرفها راـ وقتي از آنها سؤال مي شد ـ نمي زدند. بعد همين عبارت را بعضي دست گرفته بودند و وقت و بي وقت به هم مي گفتند. مثلاً اگر به كسي كه سر و وضعش داد مي زد كه دارد مي رود حمام مي گفتي كه: كجا با اين عجله؟ مي گفت: «گفتن نگيد»؛ يا مي دانستي كه شخص دارد آماده مي شود كه بخوابد اما سؤال مي كردي جواب مي داد: گفتن نگيد. و به همين ترتيب تا آخر. خسته شدي؟ لباس مي شوري؟ مرخصي مي ري؟ آب مي خواي؟ ناخوشي؟ گفتن نگيد؛ گفتن نگيد. آنقدر براي هر چيزي «گفتن نگيد» مي گفتند كه بچه هاي اطلاعات را پشيمان مي كردند از به كار بردن اين عبارت.

 

برادرا رازي اند

فرمانده گردان خوب دوستان را توجيه كرد؛ همه آماده عزيمت بودند. براي اينكه هر چه با نشاط تر دست به كار شوند و اطمينان حاصل كند كه بچه ها از طرح مسئله راضي هستند رو به آنها كرد و گفت: برادران ان شاء الله كه همه رازي اند؟

و آنها كه معني رضايت را از رازي بودن فهميدند جواب دادند بله و او اضافه مي كرد: اگر رازي بوديد كه بوي الكل مي داديد. يا كاشف الكل بوديد.

 

تابلو مي زنيم مين خنثي مي كنيم

بچه ها دور هم نشسته بودند و صحبت بعد از جنگ شد. اينكه بعد از جنگ مثلاً بسيجيها چه كاري مي كنند. يكي مي گفت: هيچي ، تابلو مي زنيم: صافكاري مي كنيم، مين خنثي مي كنيم . ديگري گفت: خشاب پر مي كنيم، چاشني در مي آوريم، سلاح ميزان مي كنيم، شاگرد شوفر تانك و نفربر مي شويم ، تركش جمع مي كنيم، پوكه مي خريم، گير سلاح در مي كنيم، سمبه مي زنيم ، پوتين واكس مي زنيم ، سنگر مي سازيم، كانال مي كنيم، پاسداري و نگهباني مي دهيم. و يكي مي گفت: شهيد مي شويم، مجروح مي شويم، اسير مي شويم.

 

تحويل نمي گيري

بيچاره كسي كه كمي به سر و وضع خودش مي رسيد. لباس تميز مي پوشيد . مقيد به اصلاح و آرايش سر و صورت بود يا احياناً مسئوليتي مي پذيرفت يا مورد تشويق قرار مي گرفت و خلاصه بفهمي نفهمي وضعش با بقيه فرق مي كرد، هر كس از دوستان و نزديكان كه مي رسيد چيزي مي گفت و جان طرف مقابل را به لبش مي رساند. به نحوي كه اين اواخر اگر به چنين شخصي مي گفتند مثلاً تحويل نمي گيري؟ او در جواب مي گفت: انبار دارمان نيست، رفته مرخصي! يا: تحويل مي گيريم، رسيد نمي دهيم!

 

شيشه عينكت را گل استتار كن

شب عمليات شوخ طبعيها به اوج خودش مي رسيد. هر كس سعي مي كرد به يك نحوي نشان بدهد كه از شادي در پوست خودش نمي گنجد. همه لباس نو پوشيده، عطر زده، آرايش كرده و با هم خوش و بش مي كردند. به بچه هاي عينكي به شوخي مي گفتند: اخوي شيشه عينكت را با گل استتار كن عمليات لو نرود. به بچه هاي با فضيلت و اهل رياضت هم شبيه همين عبارت را مي گفتند، به اين صورت كه: «خودت را بپوشان، استتار كن، اينطور نيايي جلو، طرح عمليات لو مي رود». كنايه از اينكه نور وجود تو موجب مي شود همه را دشمن ببيند.

 

همه را با يك چشم نگاه مي كند

او مي گفت و ديگران هم تصديق مي كردند. اينكه او خيلي متواضع است، خيلي آقا است، خيلي نجيب است، واقعاً براي بچه ها زحمت مي كشد و مي دود، چقدر مخلص است، و بقيه هم مرتب تأييد مي كردند تا مي رسيد به اينكه: آدم فوق العاده عادلي است، هيچ توفير نمي گذارد بين بچه ها، خودي و بيگانه نمي شناسد، همه را دوست مي دارد و سرانجام مي گفت: «همه را به يك چشم نگاه مي كند». و هنوز بچه ها مات و مبهوت تعريفات و توضيحات او از شخص بودند كه گوينده اضافه مي كرد: مي دانيد چرا همه را با يك چشم نگاه مي كند؟ معلومه، براي اينكه يك چشم بيشتر ندارد و يك چشمش را در جنگ از دست داده است!

 

بيا اي مهربان مادر

بعد از اينكه يك روش شوخي باب مي شد، مثل شوخي ببين ببين حال پريشانم، هر كس سعي مي كرد از بقيه عقب نماند و حرفي را نقد و نو تو آستين داشته باشد تا بوقتش هنرنمايي كند. از جمله شوخيهايي كه بعد از ببين ببين باب شده بود و بچه ها به كسي كه ناوارد بود مي گفتند اين بود كه مثلاً با فاصله ، شخصي را صدا مي زدند كه: بيا . وقتي شخص نزديك مي شد با آهنگ حزيني مي گفتند: «بيا اي مهربان مادر» و البته او هم خنده اش مي گرفت و چيزي نمي گفت . هم از سادگي خودش و هم از زرنگي او.

 

دفترچه چهارم