1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

 

 

فانوسه پير شده كور شده

سقف سنگر و چادرها معمولاً كوتاه و فضاي آن نسبت به تعداد بچه ها كم و تنگ و تاريك بود .چراغ روشنايي را كه معمولاً به سقف مي آويختند فانوس بود .بچه هايي كه رشيدتر بودند يا بي  حوصله تر دائم با اين فانوس برخورد مي كردند. سرشان به آن مي خورد يا وقتي مي آمدند چيزي بردارند كه نزديك فانوس بود دستشان يا سلاحشان با آن برخورد مي كرد؛ در چنين موقعي دوستاني كه داخل چادر يا سنگر بودند براي اينكه هم تذكر داده و هم مزاحي كرده باشند هر كدام عبارتي مي گفتند؛ يكي مي گفت: «بيچاره فانوسه پير شده كور شده، بايد برايش عينك بخريم» ؛ ديگري مي گفت: «آب هويج بياور بريزيم داخل فانوس»؛ ديگري مي گفت: «ببخشيد اخوي شما را نديد.»

 

چقدر دلمان براي خودمان تنگ شده

جاي آينه در جبهه و خط مقدم خيلي خالي بود! خصوصاً بعضي وقتها مثل صبحها. بچه ها وقتي از خواب بلند مي شدند و سر و صورتشان را صفا مي دادند، مرتب راه مي رفتند داخل سنگر و به خودشان مي گفتند: «چقدر دلمون براي خودمان تنگ شده.»

واقعاً به «در مي گفتند تا ديوار بشنود» به كساني كه يك عمر از ديدن خودشان سير نمي شدند و بيش از همه خودشان را تماشا مي كنند!

 

چه زجري مي كشد

غالباً بچه ها داراي قد و قامت ميانه و متوسطي بودند. به نردت پيدا مي شدند اشخاصي كه مثلاً شكم داشته باشند يا چاق و چله باشند. اما احياناً اگر يكي از دوستان بفهمي نفهمي كمي به اصطلاح «گونيايش به هم مي خورد»، آن وقت بود كه بچه ها هر كدام به نحوي چيزي مي گفتند و همه كنايه از اين بود كه اين سر و وضع تو خلاصه جبهه اي نيست، بايد تجديد سازمان كني! يكي مي گفت: طفلي «چه زجري مي كشد»؛ ديگري مي گفت: ببين از خوف خدا چه به روزش آمده»؛ ديگري اضافه مي كرد: «غصه اسلام را مي خورد»، «زجر اسلام را مي كشد» و اين حرفها ادامه داشت تا او بر اثر رياضت و ورزش بتواند وزنش را به افراد عادي برساند و خودش را لاغر كند.

 

  نخند مسواك گران مي شود

گاهي توجه به نظافت و پاكي و آرايش و زيبايي به حد نهايي خودش مي رسيد. بچه هايي بودند كه به طور دسته جمعي براي هر نوبت نماز دندانهايشان را مسواك مي كردند و در اين ميان اگر اشخاصي پيدا مي شدند كه اندكي بي توجه بودند بچه ها به شوخي و جدي مطلب را به او مي رساندند. مثلاً كسي كه دندانهايش تميز نبود و پيدا بود كه مرتب مسواك نمي كند، مي خنديد به او مي گفتند: «نخند مسواك گران مي شود»، كنايه از اينكه آن قدر دندانهاي تو سفيد و صدفي! است كه وقتي مي خندي ديگران هم تحريك مي شوند به مسواك كردن و دندان تميز داشتن! 

 

آخ كربلاي داغ

پسر فوق العاده با مزه و دوست داشتني بود. بهش مي گفتند: «آدم آهني». يك جاي سالم در بدن نداشت؛ يك آبكش به تمام معنا بود. آن قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه «كلكسيون تير و تركش» شده بود. از آن بچه هايي بود كه راستي راستي «قطب نما را منحرف مي كنند» دست به هر كجاي بدنش كه مي گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود؛ اگر كسي نمي دانست و كمي محكم جاي زخمش را فشار مي داد و دردش مي آمد نمي گفت مثلاً آخ آخ آخ آخ ، يا درد آمد و فشار نده، بلكه با يك ملاحت خاصي اسم عملياتي را به زبان مي آورد كه آن زخم و جراحت را از آن جا داشت؛ مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي گرفت، مي گفت: آخ بيت المقدس؛ و اگر كمي پايين ترش را دست مي زد مي گفت: آخ والفجر مقدماتي و همين طور. آخ فتح المبين ، آخ كربلاي پنج و تا آخر. بچه ها هم عمدتاً اذيتش مي كردند و صدايش را به اصطلاح در مي آوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند!

 

تشويقش كن

پيراهن روي شلوار انداختن و لباس بلند و گشاد پوشيدن بر خلاف شهر و پشت جبهه آنجا خيلي معمول بود. بچه هايي كه دائماً از كاري به كاري بودند و راحتي و آسايش را گويي خدا بر آنها حرام كرده بود طبعاً اين طوري بيشتر مي توانستند تحرك داشته باشند؛ اما بعضي ديگر از اندازه بدر مي بردند و ان قدر پيراهن را مثلاً بلند مي گرفتند كه درست تا روي زانويشان مي آمد. مزيد بر اين ، اين شورتهاي بلند و گشادي ( مامان دوز) بود كه تداركات مي داد، خصوصاً براي افرادي كه قد رشيدي هم نداشتند و جداً اين شورتها به تنشان گريه مي كرد. آدمهاي نكته بين و ظريف هم كه چهار چشمي همه جا را زير نظر داشتند و از هيچ بهانه اي براي وقت خوش كردن روگردان نبودند، وقتي با اين بچه ها و سر و وضعشان روبرو مي شدند مي گفتند: تشويقش كن. تشويقش كن زير شلواري مي شود.

 

آه و ناله تركش

حرف تو حرف شد و خود به خود بحث شب عمليات پيش آمد و طبق معمول پيش بيني اينكه كي شهيد مي شود، كي مجروح و كي اسير. صحبت كشيد به اينجا كه چطوري مي شود اين همه شهيد و مجروح را منتقل كرد به عقب. آنهم درست در شرايطي كه دشمن دست بردار نيست. بعد پاي امدادگران به ميان آمد. يكي مي گفت امدادگرا عشق مي كنند وقتي «هيكلهاي عقيدتي» رو عقب مي آرن. ديگري حرفش را قطع كرد كه: عوضش به خدا مي رسند موقع جا به جايي افراد «هيبت» يا به اصطلاح سنگرهاي افرادي منظورشان بچه هاي چاق و چله بود؛ بچه هايي كه فقط كمي اضافه وزن داشتند و هيچ وقت از تركش اين حرفها در امان نبودند و آب خوش از گلويشان پايين نمي رفت.

يكي مي گفت: بيچاره تير و تركشي كه به آنها مي خوره، و ديگري بلافاصله اضافه مي كرد: آه و ناله تير و تركش به آسمون بلند ميشه. ادامه مي دادند كه: بيخودي شهيد نشي. ما كه نمي بريمت عقب. همونجا بايد بموني. و خلاصه از اين حرفها كه خوراك شبها و روزهاي قبل از عمليات بچه ها بود.

 

اگر بدي ديده اند حقشان بوده

شب عمليات بود و فصل جدايي و بريدن از يك عمر پيوستگي و گره خوردن دوستان با هم. موقع حلاليت طلبيدن؛ خون نامه امضا كردن؛ عهد نامه نوشتن و قول شفاعت گرفتن بچه ها از هم به اعتبار شهيد شدن. مطايبات اين شبها هم تماشايي است. خصوصاً شوخي فرماندهان گردان و گروهان با بچه هاي خودشان.

يكي از آنها آمده بود وداع كند. خيلي جدي به بچه ها مي گفت: خوب. برادرا! اگر در اين مدت از ما بدي ديده ايد (بعد از مكثي) حقشان بوده و اگر خوبي ديده ايد حتماً اشتباهي رخ داده است.

بچه هاي اطلاعات و عمليات و تخريب هم كه در واقع هر روز عمليات و هر شب، شب شهادتشان بود به صورت ديگري اين عبارت را به هم مي گفتند «البته به ندرت آنها از هم خداحافظي مي كردند چون آن قدر مي رفتند و مي آمدند كه ديگر اين وضع هم براي خودشان هم براي ديگران عادي شده بود، با اين وصف گاهي به شوخي مي گفتند: برادرا! اگر ما را نديديد (به جاي گفتن حلال كنيد) عينك بزنيد!

 

تركشاً قليلاً مرخصياً كثيراً

بعد از عمليات وقتي آبها از آسياب مي افتاد، تازه به اصطلاح «دست خيلي از بچه ها رو مي شد» تازه معلوم مي شد كي چقدر جراحت دارد و صدايش را هم در نياورده؛ بعد نوبت فرستادن بچه هاي مجروح به پشت جبهه بود و بعضاً به شهرستان و مرخصي چند روزه اي. بچه هاي تير و تركش خورده وقتي به عقب بر مي گشتند به بچه هاي سر راهشان مي گفتند: «تركشاً قليلاً ، مرخصياً كثيراً.‌» كنايه از اين كه خوب بهانه اي پيدا كرده ايم!

 

حلالمان كنيد

تند تند و خيلي جدي با بچه ها روبوسي مي كرد و مي گفت: «حلالمان كنيد يك وقت ديدند من افتادم و صدام مرد». و بچه ها غش مي كردند از خنده.

 

كي خسته است

آن روز ديگر بچه ها را گرفته بودند. نزديك به دو ساعت تمام بود كه مي دويديم و نرمش مي كرديم و شعار مي داديم. هر حركتي بود انجام داديم و هر حرفي بلد بوديم زديم. اما گويي هنوز اول كار است و قرار است جانمان را سر مسئله بگذاريم! اين اواخر طوري شده بود كه بچه ها جواب بعضي شعارها را عوضي مي دادند يا به نحوي مي دادند كه بشود دو معني كاملاً متضاد از آن گرفت. مثلاً در پاسخ «كي خسته است» كه معمولاً جوابش «دشمن» بود، بچه ها مي خنديدند و مي گفتند: «داش ، من». يعني داداش من. يا در جواب سؤال «كي بريده؟» كه بايد بگويند آمريكا مي گفتند: داش من. يك وقت هم مي گفتند: هر كي دويده.

 

دفترچه دوم