1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

 

 

توفيق شهادت

براي اولين بار بود كه نام شلمچه را مي شنيديم. از بچه هاي گروهان ما تنها يكي دو نفر بودند كه مي دانستند شلمچه كجاست و چه جور جايي است. يكي از برادرها كه مثل خيليها در قنوت نمازش فقط عبارت «اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك» را به عنوان دعا مي خواند و همراه ما بود از بلدچي گروهان پرسيد: شلمچه كجاست، كي مي رسيم؟ بقيه هم كنجكاو شده بودند از قضيه سر در بياورند و بدانند اوضاع از چه قرار است؛ لذا به او خيره شدند كه ببينند در جواب دوستشان چه مي گويد كه او چانه اش را خاراند و لبخند زنان گفت: «شلمچه؛ شلمچه جايي است ـ كه در قنوت نمازت ـ تا بگويي اللهم ارزقنا توفيق الشـ 81 آمده پايين»، مواظب باش يه وقت اونجا از اين صحبتها نكني.

 

از خوف خدا غش كرده

اگر كسي بي موقع در ميان جمع مي خوابيد خصوصاً اگر اين شخص بعد از سلام نماز خوابش مي برد يا مثلاً در مراسم دعاي كميل ، دعاي توسل يا زيارت عاشورا كه نوعاً بعد از نماز صبح برگزار مي شد، و به گوشه اي مي افتاد و از خود بي خود مي شد و احياناً «خُر خُر» هم مي كرد بچه ها رو به هم مي كردند و او را به يكديگر نشان مي دادند و به خنده مي گفتند: نگاه كن، طفلي از خوف خدا غش كرده. كه علاوه بر شوخي ، كنايه از اين بود كه شخص بي توجه است و اين اوقات را قدر نمي داند.

 

اگر شب رفتي تُو حال

بچه هايي كه خيلي با هم صميمي بودند و تقريباً مي توانستند با همه مخفي كاريها بفهمند كي نماز شب مي خواند و اهل حال و حُول است و كي نيست و نمي خواند، وقتي مي خواستند به نحوي بگويند كه مثلاً هواي ما را هم داشته باش و التماس دعا، به شوخي مي گفتند: ترا خدا رفتي تُو حال در حال رو، روي خلوت نبند. و از كلمه حال دوم «هال» به معني محوطه منزل را كه اطاقها اطراف آن واقع شده اند اراده مي كردند و نوعي ايجاد توهم مي كرد . چون هر دو معني را مي شد از آن گرفت. و شخص با تبسم ابراز رضايت مي كرد؛ گاهي هم مي گفتند: رفتي تو حال (هال) در هال را ببند نيفتي تو راه پله!

 

قلاب بگير پايين برويم كار داريم

همه بچه ها لباسهايشان را پوشيده ، گتر زده، پوتينها را بسته، تجهيزات انفرادي را در بر داشته و سلاح به دست بيرون سنگر ايستاده و به اصطلاح «دل توي دلشان نيست» و لحظه شماري مي كنند كه بتوانند هر چه زودتر بروند براي كار اطلاعات و عمليات ؛ و او سخت مشغول راز و نياز به درگاه قاضي الحاجات بود. يكي از بچه ها كه او را مي شناخت و ديگر «امانش را بريده بود» كنايه از اينكه او الان به معراج رفته. بعد بچه ها خنديدند و خودش هم همان طور كه قنوت گرفته بود لبخندي زد و بعد زود سلام داد.

 

تو نماز قضاهايت ما را هم دعا كن

خسته و مرده مثل بعضي از سر پُست آمده و خوابيده بود و نتوانسته بود مثل هميشه براي اذان صبح بلند بشود و نمازش را اول وقت بخواند. البته هنوز تا طلوع آفتاب خيلي راه بود. اما آنكه مي خواست چيزي گفته باشد كاري به اين حرفها نداشت؛ دنبال بهانه بود و در پي فرصت مناسب . و اين يكي از آن جاها بود كه جان مي داد براي گوشه كنايه آمدن. از جلوي رو يا پشت سر كسي كه در اين موقع مشغول نماز بود، رد مي شدند و با صداي بلند مي گفتند: «تو رو خدا مارم تو نماز قضاهات دعا كن»! بيچاره لبخندي مي زد و هر طور بود هُل هُلكي نماز را سلام مي داد و خودش را از تير رس اين تيپ بچه ها دور مي كرد و در عين حال خوب مي فهميد كه اين وقت نماز صبح خواندن نيست خصوصاً در جبهه.

 

وضو مي گيري يا من را غسل مي دهد

از جمله بچه هايي بود كه وقتي وضو مي گرفت از شست پا تا فرق سرش را غرق آب مي كرد. ايكاش فقط خودش را خيس مي كرد اما تا چهار نفر اين طرف و آن طرف خودش را هم بي نصيب نمي گذاشت. صداي شالاپ و شلوپ كردن دست و رو شستن را هم كه ديگر نگو و نپرس. براي بچه هايي كه مي شناختنش اين وضع ديگر عادي شده بود؛ شايد روي رو در بايستي كه با او داشتند چيزي نمي گفتند اما بچه هاي سر زبان دارتر و وسواسيتر و ناآشنا بعضاً بر مي گشتند مي گفتند: «وضو مي گيري يا ما رو غسل مي دي؟» و او در جواب مي گفت: مگه شما احتياج به آب دارين كه شما رو غسل بدم؟ بنده خدا مي گذاشت مي رفت و از ترس پي حرف را ديگر نمي گرفت.

 

به خودت رحم نمي كني به فرشته ها رحم كن

نماز اول را سلام نداده نماز دوم را قامت مي بست و از نماز دوم فارغ نشده ، نماز سوم را و همين طور دعا و سجده هاي طولاني ؛ خلاصه اگر كسي فقط مي خواست يك احوالپرسي خشك و خالي هم با او بكند، كلي بايد معطل مي ماند و كمين مي نشست تا نگاهي يا نيم نگاهي تصادفاً به چپ يا راست كند و او غافلگيرش كند و با علامت سر و چشم نشان بدهد كه در انتظار اوست. اين روش بچه هايي بود كه مراعات مي كردند و مأخوذ به حياء بودند اما بچه هايي هم بودند كه كاري با اين حرفها نداشتند و حتي با صداي بلند به نحوي كه توجه طرف را در نماز جلب كند، ضمن اينكه از كنارش رد مي شدند يا روبرويش قرار مي گرفتند، مي گفتند: «به خودت رحم نمي كني به فرشته ها رحم كن»؛ بيچاره ها خسته شدند از بس ثواب و حسنات نوشتند؛ يك راحت باشي بهشون بده.

و ديگر اضافه مي كرد كه: ما هم آدميم و بنده همون خدا كه ولش نمي كني. وقت كردي يه سري هم به ما بزن!

 

   عرش رفتي مواظب ضد هواييهايش باش

رو به قبله كه قرار مي گرفت مثل اينكه روي باند پرواز نشسته و با گفتن تكبير، ديگر هيچ كس شك نداشت كه از روي زمين بلند شده. خصوصاً در قنوت كه مثل ابر بهار گريه مي كرد، مثل بچه هاي پدر، مادر از دست داده. راستي راستي آدم حس مي كرد كه از آن نمازهاست كه دو ركعتش را خيليها نمي توانند بجا بياورند. نمازش كه تمام مي شد محاصره اش مي كرديم. يكي از بچه ها مي گفت: «عرش رفتي مواظب ضد هواييهايش باش» ديگري مي گفت: اينقدر مي ري بالا يه دفعه پرت نشي پايين، بيفتي رو سر ما. و او لام تا كام چيزي نمي گفت و گاهي كه ما دست وردار نبوديم، فقط لبخندي مي زد و بلند مي شد مي رفت سراغ بقيه كارهايش.

 

الهي حرامتان باشد

آن شب يكي از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست يكي يكي دعا كنند، اولي گفت: الهي حرامتان باشد بچه ها مانده بودند كه شوخي است، جدي است، بقيه دارد يا ندارد، جواب بدهند يا ندهند؟ كه اضافه كرد: «آتش جهنم» و بعد همه گفتند: الهي آمين. نوبت دومي بود، (همه هم سعي مي كردند كه مطلب بكر و نو باشد) يك تأملي كرد و بعد دستش را به طرف آسمان بلند كرد و خيلي جدي گفت: خدايا ما رو بكش دوباره همه سكوت كردند و معطل ماندند كه چه كنند و او اضافه كرد: «پدر و مادر ما رو بكش» بچه ها بيشتر به فكر فرو رفتند، خصوصاً كه اين بار بيشتر صبر كرد، بعد كه احساس كرد خوب توانسته بچه ها را به اصطلاح «بدون حقوق سر كار بگذارد» گفت: «تا ما را نيش نزند».

 

الغيبه شصت تا شنا

بعد از كلي راه رفتن و دويدن و حركات بدني و بنشين و پاشو و بايست و خلاصه عرق بچه ها را در آوردن تازه سر و كله بعضي از برادران عزيز پيدا مي شد؛ معلوم بود كه «دير آمده اند و زود مي خواستند بروند». در سايه ايستاده و آفتاب را مي پاييدند و حالا لابد مي خواستند به ثوابش برسند؟

مربي ورزش تا چشمش به قد و بالاي اين نازنينان مي افتاد رو به آنها كرده مي گفت: بچه ها الغيبه ؟ و دوستان كه ديگر خودشان استاد شده بودند با دست مي افتادند روي زمين و با ناراحتي و زهر خندي مي گفتند: شصت تا شنا. و حالا بقيه مرخص شده بودند و مربي و غايبين و شمارش شناي روي زمين!

دفترچه دوازدهم