1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
كلوا واشربوا
ممكن بود بچه ها واقعاً هم چيزي نخورند و نياشامند؛ بسيار هم قانع و پرهيزگار باشند اما براي اينكه از خودشان خاطر جمع نبودند و هميشه اين احتمال را مي دادند كه آنچه مي كنند مرضي حق تعالي نباشد مرتب به خودشان و ديگران نهيب مي زدند و نسبت هاي خلاف واقع مثل پرخوري و حرص! به خود مي دادند. مثلاً وقتي مدتي از چادر و سنگر دور افتاده بودند و چيزي به اصطلاح گيرشان نيامده بود و حالا فرصتي دست داده بود تا تلافي «مافات» كنند. هر كس چيزي مي گفت و از ان جمله به جاي آيه «كلوا واشربوا و لا تسرفوا» عبارت «كلوا واشربوا» يش را مي گفتند و بعد خودشان اضافه مي كردند كه: «والاّ خود خفه». «حتي بلغت الحلقوم». «ما استطعتم من قوه» و بالاخره : «حتي تنفجروا» ! و بعد همه با هم مي گفتند و مي خوردند و مي خنديدند.
نوشابه دم كنم
به محض اينكه سر و كله يكي از دوستان كه در گردان ديگري بود پيدا مي شد، بچه ها با يك شوق زايد الوصفي بلند مي شدند و به استقبالش مي آمدند تا به قول خودشان حسابي تحويلش بگيرند؛ مكان نداشت كسي احوالپرسي كند و تيكه نيايد؛ بيچاره را بمباران مي كردند: بهبه گُل گلاب، پدر صلواتي چه عجب از اين طرفها، «نوشابه دم كنم؟ خربزه سيخ بكشم؟» و… مهلت نمي دادند لااقل بنشيند و نفسي تازه كند و بعد به حسابش برسند!
نماز شب آب مي كشد
وقت و بي وقت سر پارچ و كلمن آب بود. بعضي بچه ها هم كه از قبل با او هماهنگ بودند وقتي يكي از نماز شب خوانها را تنها و غريب گير مي آوردند رو به او كرده و مي گفتند: مگر از سال قحط آمدي، چقدر آب مي خوري. و او كه مي دانست اينها منتظر چه جوابي هستند، بر مي گشت مي گفت: چه كنيم ديگه، «نماز شب آب مي كشه» و بقيه هم زير چشمي به نماز شب خوانهاي چادر نگاه مي كردند و مي خنديدند، چون اصلاً اين حرفها به او نمي آمد؛ لااقل ظاهرش نشان نمي داد كه اين برچسبها به او بچسبد. كنايه از اينكه زياد آب خوردن من هم براي نماز شب خواندنم است!
پيرزنه مرده
مرغ و تخم مرغ هم در جبهه حكايتها داشت؛ چه چيزها كه براي نبودنش نمي گفتند وقتي هم بود چه حرفها كه براي بودنش نمي شنيدي. اگر تخم مرغ نبود يا كم بود، بچه ها به هم كه مي رسيدند مي گفتند: «پيرزنه مرده» ، معلوم نبود مادر فقير و مستمندي را مي گويند كه تخم مرغهايش را به جبهه مي فرستاد و زبانزد شده بود يا خود مرغ مادر را مي گفتند، براي همين اگر بعضي سؤال مي كردند : كدام پيرزنه ، جواب مي شنيدند: «همان پيرزنه كه شلوار لي مي پوشه»!
براي سلامتي دشمنان … صدام يك صلوات اما زمان پسند بفرست
ـ اللهم صل علي محمد و آل محمد. نظير : الهي دست همه تون بشكنه… گردن صدام را … نوعي القاء شبهه است با ايجاد سكته در كلام. با شنيدن: «براي سلامتي دشمنان » گوشهاي شنونده تيز شده با تعجب به دهان گوينده خيره مي شوند اما بعد…
براي سلامتي دشمنان … ضد ولايت فقيه صلوات بفرست
ـ اللهم صل علي محمد و آل محمد.
براي رفع سلامتي … صدام صلوات
ـ اللهم صل علي محمد و آل محمد.
حق پدر صلوات فرست را بيامرزه
بعد از مراسم صبحگاهي و كلي خبردار و در جا ايستادن و بعد نرمش و بدو و بايست كه ديگر حالي براي حرف زدن باقي نمانده بود، بچه ها به صورت ستوني به سمت محل گردان در حركت بودند تا حمام كنند و راحت باشند و به امور شخصي و جاري خود برسند؛ در همين حال كه به اصطلاح «باك همه خالي بود و دنده خلاص مي رفتند» تا به چادرها برسند يك مرتبه يكي از بچه هاي وقت نشناس! مي گفت: حق پدر صلوات فرست را بيامرزه.
بچه ها هم در عوض به عنوان جواب يكي مي گفت: بيامرزه بابا بيامرزه. و ديگري مي گفت: الهي آمين، بابا ولمون كن. و يكي مي گفت: مي آمرزه بابا مي آمرزه.
گاهي وقتها هم خود صلوات فرست به اصطلاح «يك دستي مي زد» ببيند بقيه چه مي كنند و ان وقتي بود كه مي گفت : حق پدر صلوات فرست را مي آمرزه! و بعضي كه حواسشان جمع نبود، صلوات مي فرستادند يا با گفتن بعضي كلمات «تك مضراب» مي زدند و بقيه به ايشان مي خنديدند.
كر و لال و بي ايمان از دنيا نروي
گاهي كه كسي بي موقع و بي محل بچه ها را دعوت به فرستادن صلوات مي كرد ، يا پي در پي از بچه ها انتظار فرستادن صلوات را داشت و آنها اجابت نمي كردند، براي اينكه به اصطلاح «دست خالي» نرفته باشد و توانسته باشد كه به نحوي گُل از گُل باز كند و سكوت را بشكند و با كنايه بگويد كه كم محلي بد است يا چرا حرف نمي زنيد مگر خداي نخواسته زبان نداريد يا گوشتان نمي شنود داد و قال مرا، مي گفت: كر و لال و بي ايمون از دنيا نروي… (بعد مكثي مي كرد تا بچه ها طبعاً خيال كنند كه دوباره مي خواهد بگويد مثلاً صلوات بفرست اما او در ادامه مي گفت) آنقدر بَده آنقدر بَده… كه نگو. و بالاخره بچه ها لب از لب بر مي داشتند و با تبسم معني داري از او تشكر مي كردند.
سراشيبي عمليات
بالاي سر تا چشم كار مي كرد ارتفاعات بود و پايين پا تا دلت مي خواست پرتگاه. همه چهار چشمي مواظب بودند ببينند بالاخره راننده چه خاكي مي خواهد به سرش بكند. عقب تويوتا هم كه خدا بدهد بركت، آنقدر نيرو بار زده بودند كه كمي جا به جايي كافي بود تا بعضي كه روي ديوارها نشسته بودند سُر بخورند بروند توي بهشت! پيچ و خمهاي تند و تاريك و ترس و هراس باعث شده بود تا براي لحظاتي همه ساكت باشند اما او كاري به اين حرفها نداشت: برادرا براي سلامتي خودتون و آقاي راننده بلند صلوات. ـ اللهم صل … بعد دومي را سفارش داد؛ «سراشيبي عمليات لنگه كفشت جا نمونه … بند پوتينت رو محكم ببند». همه خنديدند غير از حاجي صلواتي كه رفته بود تو هم و بعد از دو سه تا لا اله الا الله گفتن با تغيّر گفت: آخه بچه جون اينم شد حرف؟ حرف ديگه اي بلد نبودي؟ هميشه يه چيزي بگو بابا جون كه پشت سرت بگن خدا پدر و مادر شو بيامرزه. و بچه ها كه تا آن وقت منتظر فرصت بودند تا جانب آن بنده خدا را بگيرند همه با هم گفتند: خدا پدر و مادر شو بيامرزه عجب پسر با حالي بود.
براي سلامتي خودتان اجماعاً سرپا
درست است، گاهي هم اين گوينده بود كه ابتكار عمل را از شنونده مي گرفت و اين دعوت كننده به صلوات بود كه بقيه را جا مي گذاشت و مي رفت .
آن روز بعد از مراسم صبحگاه همه نشسته بوديم و در حال راحت باش منتظر اعلان برنامه. همه بي حال و حس . دلمان مي خواست اصلاً بلند نمي شديم و همان جا ولو مي شديم و به صورت دراز كش به حرفها گوش مي داديم! اما مربيان و فرماندهان هم خوب زبان ما را مي دانستند و در يك چنين مواقعي براي بلند كردن بچه ها مي گفتند: «برادرا براي سلامتي خودشون اجماعاً … سرپا» ! بله، با تبسمي بلند مي شديم خودمان را مي تكانديم و مي ايستاديم؛ حتي آنها كه جا خوش كرده بودند و حاضر بودند اجماعاً صد تا صلوات بفرستند و همان طور كه نشسته ، چه عرض كنم خوابيده بودند بمانند و از برنامه صبحگاه استفاده كنند. اما زبان خوش حلال چه مشكلها كه نبود.