1 2 3 4 5 6 7 8 9

 

 

چفيه انداختن روي پا 

موقع نشستن در ميان جمع و جلسه ، به تبع آن امام همام (ره) بچه ها عادت و ادب داشتند كه حتماً روي پايشان چيزي بيندازند ؛ چيزي مثل چفيه و اگر در دسترس نبود، بلوز و پيراهن كار خود را . اگر هم هوا سرد بود اوركت تن مي كردند كه هم جبران كمي لباس را مي كرد و موجب عفاف و پوشيدگي بيشتر بود، هم امكان جا به جايي و حركت كردن را در همان حال فراهم مي ساخت.

 

پاس دادن امدادگر به هم

گرد و غبار كه فرو مي نشست ، سر و صدا كه مي خوابيد سكوت همه جا را فرا مي گرفت ، وقت آن بود كه هر كس مي توانست از جايش بلند شود و سراغ بچه ها را بگيرد. غير از آنها كه «پريده بودند» و رفته بودند و تنها پر و پوش سوخته شان بر خاك ريخته بود. مجروحان بودند كه بعضي خموش و بعضي از شدت درد به خود مي پيچيدند . يكي شكم و پهلويش را گرفته بود، يكي سرش را. ديگري پاي جدا شده اش را ؛ اما امدادگر سر وقت هر كدام كه مي رفت او را سراغ ديگري مي فرستاد و پافشاري مي كرد كه حال خودش خوب است؛ حال آنكه بعد از خدا، امدادگران مي دانستند كه چنين نيست و تك تك آن ايثارگران نيازمند امداد فوري هستند و اگر لحظه اي دير بجنبند كه غالباً چنين هم مي شد، يعني او را به بالين برادران ديگر مي فرستادند و خودشان در همين فاصله قالب تهي مي كردند ، خرقه خاكي را از دوش مي افكندند و به جمع احبا و اوليا مي پيوستند. همين بچه ها ، شب عمليات با جراحتهاي سخت حاضر نبودند خط را ترك كنند يا كسي دست از كار بكشد تا آنها را به عقب بياورد. اگر هم حالشان خيلي وخيم بود ، بدون كمك گرفتن از نيروهاي حمل مجروح خودشان به عقب مي آمدند  بچه هاي حمل مجروح هم در عوض سلاح به دست مي گرفتند و جاي ايشان را پر مي كردند.

 

ورد زبان مجروحين در دم آخر

سخن و سكوت و نگاه و ذكر و فكر و حال و هواي بچه ها در لحظات آخر هم تماشايي بود. وقتي عروج روحاني و سفر رباني بچه ها به طول مي انجاميد و در آستانه رسيدن به حق و متصل شدن به آن كانون عشق و پرستش قرار داشتند، از دوستان و برادراني كه نزديك آنها بودند مي خواستند برايشان سوره توبه را تلاوت كنند و دعاي كميل و دعاي توسل بخوانند. اگر سرشان به زانوي كسي بود تقاضا مي كردند آن را بر زمين بگذارند و در اين اثنا كلمات و عباراتي را به زبان مي آوردند كه گوياي مشاهداتشان بود مثل «السلام عليك يا ابا عبد الله »؛ «بالاخره توانستم بروم كربلا؛ خدايا شكر» ؛ «يا حسين!»؛ «يا صاحب الزمان » و امثال اين عبارات، يا دوستان نزديك و برادران صيغه اي خود را به امري نصيحت مي كردند كه بعدها او مي توانست به آن برسد و سر آن را در يابد. بعضي دستشان را باز مي كردند و بعد لبخند زنان مي بستند و به همان حالت جان مي باختند. بعضي با اصرار بلند مي شدند و به كمك بچه ها رو به قبله مي ايستادند و گاهي در همان حالت به شهادت مي رسيدند. اما بيش از همه ، نامهاي ائمه معصومين عليهم السلام بود كه بر زبان مجروحان جاري مي گشت؛ چيزي كه بسياري موجب تخفيف درد و رنج مي شد. اگر چه بچه ها هم با گفتن عباراتي نظير : «هر كه در اين بزم مقربتر است ـ جام بلا بيشترش مي دهند» و خواندن اوراد و اذكار ، سعي مي كردند از التهاب و اضطرابشان بكاهند . از همه آداب جانگدازتر ، آب نخواستن و آب نياشاميدن بچه ها بود؛ در اوج تشنگي و عطش و گرما و بي رمقي ناشي از خونريزي ، تأسي كردن به آقا ابي عبد الله عليه السلام و با لب تشنه از دنيا رفتن. بعضي شب عمليات با دوستان خاص خود شرط و عهد مي كردند كه اگر توفيق رفيقشان شد و مجروح شدند و بر اثر غلبه عطش از ايشان آب خواستند ، به عجز و التماس آنها اعتنا نكنند تا بتوانند ، در صورت مقدر شدن شهادت ، تشنه بر عاشوراييان وارد شوند؛ كه وفاي به اين شرط كار آساني نبود.

 

آداب نماز

تقيد به نماز يوميه در اول وقت و سعي در پنج نوبت به جا آوردن اين فريضه را، مثل اينكه بچه ها بر خودشان فرض گرفته و واجب مي دانستند حتي وقتي به صورت ستوني به سمت دشمن مي رفتند و وقت نماز مي رسيد، يكي از برادران وقت را اعلام مي كرد و بقيه كه بايد قبل از روشن شدن هوا به صف خصم مي زدند، در حال حركت نمازشان را مي خواندند. توجه به نماز در اوقات خاص خودش ، درست مانند بيداري قبل از نماز صبح و نخوابيدن بعد از آن بود. حتي كساني كه موفق به تهجد نبودند معمولاً بعد از فريضه صبح نمي خوابيدند و اين ، دو حكمت داشت؛ يكي اينكه در اخبار و احاديث آمده بود كه شيطان رجيم در همين فاصله بعد از نماز تا طلوع آفتاب است كه به روح و جسم انسان حمله مي كند و ديگر اينكه بچه ها به تجربه دريافته بودند كه دشمن بعثي همه پاتكهايش را تا قبل از طلوع آفتاب به انجام مي رساند و ـ واقعاً مهاجمين مزدور را اعوان و انصار شيطان مي دانستند ـ تا جايي كه ممكن بود از خوابيدن در اين فرصت خودداري مي كردند.