د در كنار كسي بايستد كه در علم و اخلاق و ايثار و استقامت به اصطلاح «يك سر و گردن از بقيه بلند تر است.» احساس كمتري و كوچكتري و تأكيد بر معايب و معاصي خود موجب مي شد كمتر كسي حاضر بشود جلو بايستد و ديگران به او اقتدا كنند. به همين جهت بچه هايي كه بيشتر محل اعتنا بودند ، در صورت نبودن نماز جماعت سعي مي كردند جاي را براي نماز انتخاب كنند كه كسي نتواند به ايشان بپيوندد يا اقتدا كند. اما اگر محيط امن بود! و از وجود بچه ها خبري نبود، اين وسواس را نداشتند و راحت مشغول عبادت مي شدند ؛ آن وقت بود كه سر و كله بچه هاي كمين كرده پيدا مي شد و يكي يكي يا الله گويان به او ملحق مي شدند. البته مواردي هم بود كه آنها براي اينكه مزاحي كرده باشند تله مي گذاشتند . به اين معني كه حالت نماز به خودشان مي گرفتند و وقتي همه به اعتبار اينكه شخص در حال نماز است جمع مي شدند تا به او اقتدا كنند ، او فرار مي كرد و بقيه را «قال» مي گذاشت . بچه هايي كه با هم صميميتر بودند روششان اين بود كه مهر شخص را بر مي داشتند و دستش را مي گرفتند و تا حدي كه همه بتوانند به راحتي پشت سر او به نماز بايستند ، جلو مي آوردند .

جفت كردن كفش نمازگزاران جلو در حسينيه و يا سنگر نماز جماعت خيلي مشتري داشت و هر كس سعي مي كرد بر ديگري پيشي بگيرد. خواندن سوره واقعه بعد از جماعت هم از ديگر آداب جماعت بود.

 

تولد امام حسين و اشك بچه ها

در ميان همه روزها ، روز تولد امام حسين عليه السلام چيز ديگري بود؛ غم و شادي به هم مي آميخت . بچه ها در جواب كسي كه مولودي مي خواند ، هم كف مي زدند هم گريه مي كردند ؛ هم شادي مي كردند، هم مي سوختند . ايام عيد و ميلاد بهانه بود تا هر دفعه يكي از گروهانها ميزبان بشود و از ميهمانان گردان پذيرايي كند. گوشت اين غذا از بز و گوسفندي كه هر گردان براي خود در منطقه نگهداري مي كرد تأمين مي شد و وجه آن، از محل نذري بچه ها در طول جنگ بود.

 

خصوصيات فرماندهي

فرماندهان در جبهه ، اعم از فرمانده لشكر و تيپ و گردان و گروهان و دسته و حتي فرمانده سنگر و توپ ، را پيش از آنكه به نشان و امتياز و تحكم بشناسند، به خصوصيات علمي و عملي و اخلاقي و نظامي و شرعي مي شناختند . معمولاً فرماندهان از مقيدترين و پايبندترين اشخاص به اصول و فروع و واجبات و مستحبات دين بودند؛ به نحوي كه بارزترين خصوصيت فرماندهان تهجد و شب زنده داري آنان بود كه نه كار زياد و نه كم خوابي ، هيچ كدام موجب غفلت از آن نمي شد. هميشه در دشوارترين كارها و خطرناكترين موقعيت ها ايشان را مي خواندند. آنان كساني بودند كه جز قول خدا و رسول و ولي فقيه و رهبر خود نمي گفتند؛ كساني كه آيات صبر و استقامت و سمبل شجاعت و غيرت بودند. نه خلوتشان خالي از تفكر بود و نه جلوتشان پر از تظاهر. بچه ها سختي را با وجود ايشان آسان مي يافتند و خودشان را در آنها گم مي كردند . در نظافت ظاهر و باطن و نظم در خوردن و خفتن و آرايش لباس و سلاح شاخص بودند. هميشه خود را بدهكار و مديون خدا و بندگان صالح او مي دانستند و آنچه در اين ميان جايي نداشت، خودشان بودند . مثل پيامبر رسول خدا (ص) واقعاً در ميان جمع از سايران متمايز نبودند . بسيار اتفاق مي افتاد كه امثال شهيد حاج حسين خرازي فرمانده لشكر را به داخل قرارگاه و لشكر خود راه نمي دادند و آنها با كمال ميل ، مثل بقيه برگه ملاقات مي گرفتند و داخل مي شدند. هيچ مشخصه اي به عنوان لباس و سلاح و تجهيزات نداشتند . با اين حال كافي بود يكي از بچه ها نسبت به وسايل آنها ابراز علاقه كند، همان جا باز مي كردند و براي هميشه كنار مي گذاشتند؛ چنانكه شهيد حاج همت كلت و فانسقه خود را باز كرد و ديگر هرگز آنها را نبست.

 

خود گرداني

در كنار كارهايي مانند رهبري و هدايت نيرو در جنگ و تأمين مايحتاج بچه ها و سياستگزاري نظامي در پيشبرد مقاصد دفاع و تبعات چنين مسئوليتهايي ، مثل، بقيه ، همه امور شخصي را خودشان مي گرداندند و اداره مي كردند ؛ حتي تهيه يك ليوان چاي را از آن همه نيروي جان بر كف و خدايي انتظار نداشتند. در سراسر خط مقدم و عقبه در طول ساليان سال دفاع مقدس كمتر كسي پيدا مي شد كه بگويد قدمي براي يك مسئول دسته بر داشته است و او يك وظيفه خود را، به جهت نهايت اشتغال، به امر جبهه و جنگ به ايشان واگذار كرده است؛ اين اخلاق نتيجه اطاعت از رسول (ص) و فرزند رسولي بود كه حتي مسواك خود را از كسي نمي خواست و اصرار داشت كه زانوي شترش را خودش ببندد.

 

مزاح و مطايبه

بزرگواري را در همه سطوح ، فرماندهان به جايي رسانده بودند كه بچه ها صرف نظر از آن كرامتي كه براي ايشان قائل بودند و عشقي كه به آنها مي ورزيدند ، مي توانستند واقعاً با آنها ندار و خودماني باشند ، خيلي كارها را با هم بكنند و بسياري حرفها را به هم بزنند؛ حتي براي هم «جشن پتو» اجرا كنند و شعر : «پشت سنگر ، گشته پنچر ، ماشين فرمانده لشكر ، اي برادر» را بخوانند . آنها هم با بچه ها مزاح و مطايبات در شأن خودشان را داشتند؛ مثلاً هر وقت غذا مرغ بود يكي از فرماندهان رو به بچه ها مي كرد و مي گفت: خوب، بچه ها! كي سينه خورده؟ آن وقت هر كسي مي گفت من، ادامه مي داد كه: بايد سينه خيز بروي . دفعه بعد مي گفت كي ران خورده؟ هر كس جواب مي داد من، مي گفت: بايد پا مرغي بروي و خلاصه مي خواست به نوعي بگويد كه دنيا شهد و شرنگش با هم است؛ يا هر كس بيشتر در راحت و رفاه باشد ، بيشتر هم بايد جوابگو باشد. بچه ها هم واقعاً با جان و دل آن را انجام مي دادند و مي خنديدند، و اين همه نتيجه آن صميميت ها و همدلي هاي صادقانه بود. بيخود نبود كه بچه ها راحت مي توانستند در مواقعي در چادر يا كانكس آنها بمانند و بخوابند يا در يخچال آنها را باز كنند و هر چه خواستند بردارند و متقابلاً آنها از بچه ها لباس قرض بگيرند و در جلسات حاضر شوند.

 

پيروي عاشقانه

بچه ها اطاعت از فرماندهان را از رده پايين تا بالا اطاعت از امام مي دانستند؛ آن هم نه يك اطاعت ضروري نظامي صرف، بلكه اطاعتي واجب و مخلصانه و دوستانه و عاشقانه . براي همين بود كه هيچ وقت اتفاق نمي افتاد فرماندهي در امري اصرار كند و تقاضايي را دو بار تكرار كند. واقعاً «از تو به يك اشاره ، از من به سر دويدن» بود؛ حتي اگر اين حكم و تقاضا خلاف ميل يا براي آنها غير قابل توجيه مي بود. هيچ كس نديده است كه بسيجي با فرمانده اش بلند صحبت كند يا بر سر امري چون و چرا كند. اين قداست تا آنجا بود كه اگر موردي پيش مي آمد و كسي حكمي را مثلاً با اكراه عمل مي نمود ، حقيقتاً از خداي خود استغفار مي كرد. بچه ها كاري را كه به عهده مي گرفتند درست و پسنديده انجام مي دادند ؛ اين طور نبود كه دقت را فداي سرعت كنند. بچه هايي كه خودشان را «پيشمرگ» فرماندهان خود مي دانستند و در مواقعي هم واقعاً چنين مي كردند و آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار مي دادند . بچه هايي كه اصلاً و ابداً اهل تملق و مداحي نبودند و مسئولان خود را واقعاً و از صميم دل مي خواستند، مسئولاني كه مي گفتند : ما حاضريم در پوتين بسيجيها آب بخوريم ؛ و واقعاً هم مي خوردند. يعني دو جانبه بود اين كشش و كوشش.

 

تلاوت يك جزء قرآن در روز

سامان همه نابساماني ها و ملجأ همه بي پناهان و ريسمان محكم همه افتادگان ، قرآن بود. در سنگر نگهباني يا پستهايي كه اگر غفلت مي كردي سرت را روي سينه ات مي گذاشتند، آنچه موجب امنيت خاطر و قرار دل بود، خواندن و شنيدن قرآن بود؛ همان مونس شهدا و مجروحان در آخرين لحظه هاي زندگي . به علاوه بسيار پيدا مي شدند بچه هايي كه خود را در طول سالهاي جنگ ، مقيد به قرائت يك جزء قرآن در روز كرده بودند و اگر روزي يا روزهايي اين ارتباط قطع مي شد، در اولين فرصت و فراغت در پي جبران بر مي آمدند و تا پايان يافتن ماه ، قرآن را ختم مي كردند.

 

چفيه و اهميت آن در جبهه

«چفيه» كه به آن «چپي» مي گفتند ، دستمالي است به طول و عرض تقريبي يك متر ؛ جنس آن نخي است و قدرت جذب رطوبت آن زياد . چفيه در جبهه براي بچه ها هم حوله حمام بود، هم سفره نان. در كارهاي سنگين آن را مثل شال به كمر مي بستند و موقع گرد و غبار ـ خصوصاً در مناطق رملي ـ و وزيدن بادهاي تند به سرو صورت مي پيچيدند . به عنوان بغچه و ساك دستي ، وسايلشان را در آن مي گذاشتند و به حمام مي رفتند . وقتي از آسمان آتش مي باريد و هوا فوق العاده گرم بود ، آن را خيس مي كردند و جلو صورت در خلاف جهت باد مي گرفتند كه با وزيدن نسيمي شبيه كولر مي شد و هوا را مطبوع و دلپذير مي نمود؛ منتهي به خاطر شدت گرما ، خيلي زود خشك مي شد. وقتي آن را خيس مي كردند و و باد مي دادند و به صورت فرد گرمازده مي  انداختند ، او را در هواي پنجاه درجه شلمچه از مرگ حتمي نجات مي داد. «چفيه» در اوقات فراغت در كنار رودخانه ها، سدها ، هورها و كانالها تور ماهيگيري بود. هر وقت بچه ها از عمليات بر مي گشتند و تداركات گردان مي خواست به آنها شربت بدهد ـ نو و تميز آن ـ صافي شربت بود. در منطقه حين عمليات براي بستن زخم مجروحان بهترين و در دسترس ترين باند و شريان بند بود و موقع تكهاي شيميايي با نبودن ماسك ضد گاز ، بهترين وسيله ، چفيه خيس بود . چفيه را به هنگام نماز به كمر مي بستند يا دور گردن مي انداختند و بعضي مانند عمامه به سر مي پيچيدند ؛ يا آن را به عنوان سجاده پهن مي كردند و روي آن به نماز مي ايستادند . چفيه سر بند پيكهاي موتور سوار گردان بود؛ خصوصاً در هواي سرد ، براي جلوگيري از سينوزيت . چفيه وسيله مناسبي بود براي گريستن در عزا و مصيبت اهل بيت عصمت و طهارت (ع) . چفيه مشخصترين وسيله در لباس بسيجي بود و يادگار سالها رزم و مقاومت وي ؛ تنها چيزي كه رزمنده مي توانست موقع به شهادت رسيدن به همرزمش ببخشد كه نشاني از همه بي نشاني ها بود چفيه بهترين وسيله اي بود و هست كه وقتي در حجله شهيد و تابلو مزار او قرار مي گيرد ، به تنهايي رنگ و بوي همه آن شجاعتها و غربت ها و مظلوميتها ، ناله و ندبه ها و استغاثه ها و شهادتها و پايمرديها را با خود دارد.