1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
شباهت جويي به حضرت امام (ره)
اگر بخواهيم شباهت جويي كنيم و ببينيم اخلاق و رفتار و كردار بچه ها به چه كسي و چه چيزي شبيه تر بود و مي كوشيدند در قول و قلم و قدم مثل چه كسي باشند، يا ناخواسته تحت شعاع و تأثير عمل چه شخصي بودند و حالات و حركات ايشان چه چيز و چه كسي را براي ما تداعي مي كند و به ياد مي آورد ، بوضوح مي بينيم و مي شنويم و احساس مي كنيم و مي چشيم كه بچه ها در جبهه دانسته و ندانسته ، با همه وجود علاقه مند مشابهت به اسوه حسنه انقلاب، حضرت امام رضوان الله تعالي عليه بودند و آنچه در معارف ديني ما اعتبار شده است.
«فرماندهان را مي بينيم كه در رده هاي مختلف خود را خدمتگذار و خادم بچه ها معرفي مي كنند» ؛ چنانكه امام فرموده بود: به من خدمتگذار بگويند بهتر از اين است كه رهبر بگويند . «هر كس با آنها دوست و نزديكتر بود ، در زحمت و اذيت بيشتري از سايرين قرار داشت»؛ چنانكه مي گويند : هر كس به امام (ره) نزديكتر بود اعتناي ايشان به او كمتر بود.
«گوشت غذا را به عنوان اينكه قساوت قلب مي آورد بشوخي و جد نمي خوردند » ؛ چنانكه مي گويند : امام گوشت غذا را نمي خورد و به گربه ها مي داد .
موقع نماز شب بي نهايت مواظب بودند كسي بيدار نشود ، لذا نزديك در چادر يا روي تراورس در دشت مي خوابيدند ، يا داخل ماشين به صورت نشسته چرت مي زدند ؛ با يك فانوس به دشت مي رفتند و هيچ كس متوجه بيدار شدن و نماز شب ايشان نمي شد . چنانكه مي گويند : براي نماز شب ، ايشان (حضرت امام ) از چراغ قوه كوچكي استفاده مي كرد و به ارامي راه مي رفت و لامپ را اصلاً روشن نمي كرد و زير شير آب ابر مي گذاشت تا مبادا كسي بر اثر سر و صدا بيدار بشود.
بسيار تميز و مرتب و زيبا بودند در لباس ، و معطر و خوشبو . لباس اتو دار مي پوشيدند ، مرتب حمام مي كردند ، حنا مي گذاشتند ؛ چنانكه امام بودند . مي گويند : گاهي اعتراض مي شد كه چرا امام لباس مرتب مي پوشند يا چرا امام راست راه مي روند و چرا لباس تميز مي پوشند . گاهي پيغام مي دادند كه با اين مقام مرجعيت ، شما اين طور لباس زيبا مي پوشيد در انظار مردم خوب نيست.
محول نكردن امر خود به ديگري ، ولو به اندازه در خواست يك ليوان آب و در صورت ضرورت غير مستقيم و بدون صراحت گفتن ، چيزي اين است كه در هيچ شرايطي خودشان را گم نمي كردند . فرماندهاني بودند كه مرتب و همه جا وبا همه كس اين عبارت را تكرار مي كردند كه : من قبل از اينكه فرمانده باشم مقني هستم . يا مي گفتند من محصل هستم ، كاسب هستم . بچه ها هم به تبع ايشان ، وقتي ديگران به خاطر ديدن فضايل آنها را مي ستودند و مي خواستند برايشان قداستي قائل بشوند ، بلافاصله با نسبت دادن چنين عنوانهايي به خودشان آن را مي شكستند . چنانكه مي گويند وقتي امام مي خواست بعد از پانزده سال به كشورش برگردد و شنيده بود كه برايش تشريفاتي چيده اند به حامل پيام فرموده بود : «مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند ، اين كارها لازم نيست يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد» .
سنت ديگري كه بين بچه ها رايج بود و بندرت خلاف آن واقع مي شد «اجازه ندادن به اظهار محبت و تعريف و تمجيد ديگران بود در حضور خودشان »؛ اين بي ميلي را گاهي با عبارت:
«حرفهاي ضد انقلابي نزن » يا «حرفهاي نفس پرور مي زني » بيان مي كردند و گاهي به نحو ديگر . امام سر آمد همه بود در اين مراقبت ، نه خودش از خودش مي گفت و نه اجازه مي داد ديگران حتي در غياب آن حضرت از ايشان بگويند ؛ چنانكه مي فرمود: من راضي نيستم كساني كه به من علاقه مند هستند علاقه شان از قلب تجاوز نمايد و آنرا ابراز نمايند وقتي هم حضرتش فتوايش را در درس نقل مي كرد نمي فرمود كه مثلاً : در حاشيه بر تحرير الوسيله ام اين طور نوشته ام. و اگر كسي پشت سرش حركت مي كرد ، مي فرمود : «من از اينكه شماها پشت سرم مي آييد رنج مي برم ، همراه من حركت نكنيد ». اگر هم قصد محافظتي بود مي فرمود : «از آن طرف خيابان مراقبت كنيد.
ساده و قابل فهم گويي
بازي با اصطلاحات و عبارات خاص و لفاظي ، هيچ جايي در جبهه نداشت. آن قدر بچه ها ساده و روان و قابل فهم و بي تكلف مطالبشان را بيان مي كردند كه اگر كسي ندانسته هم اصطلاح و عبارت خاصي را در موضوعي مي گفت، خودش خجل و شرمنده مي شد. هر چه بچه ها بزرگتر و باسوادتر و مديرتر و مسئولتر بودند ، به اين طرز برخورد و داشتن زبان گفتگو سر آمدتر و زبانزدتر بودند ؛ از يك بسيجي تا فرماندهي كل قوا، يعني امام كه بچه ها در اين ادب به او مؤدب بودند . امكان نداشت در سخنرانيهاي عمومي و طرح مسايل بچه ها و جبهه ، كلمه و تركيبي مطرح بشود كه روستايي ترين رزمندگان آن را درك نكنند.