1 2 3 4 5 6 7 8 9

 

 

استقبال و بدرقه دوستان

وقتي تعدادي از برادران مي خواستند به مرخصي بروند ، بچه ها در صورت نزديك بودن محل استقرارشان تا شهر ، آنها را تا راه آهن يا محل شركتهاي تعاوني اتوبوسراني بدرقه مي كردند ؛ در غير اين صورت تا كنار نزديكترين جاده اي كه بچه ها را از منطقه خارج مي كرد همراهشان مي رفتند. موقع بازگشت نيز در صورتي كه از وقت آمدن آنها مطلع بودند به استقبالشان مي رفتند . اگر همين دوستان پيروزمندانه از خط بر مي گشتند بچه ها از شادي جلو پايشان تير اندازي هوايي مي كردند.  

 

اول شهدا و بهشت زهرا

سنت بچه هاي تهران بود كه وقتي از جبهه باز مي گشتند و به مرخصي مي رفتند ، اول به ديدار شهدا و بهشت زهرا سلام الله عليها مشرف مي شدند و بعد از تجديد خاطرات و ياد آوري آن روزها و غبار روبي و نم اشكي به خانه مي رفتند . در راه بازگشت به جبهه هم همين روش را داشتند ؛ درست مثل سنگر دژباني كه همه آمد و رفتنها از آنجا صورت مي گيرد، گويي بهشت زهرا (س) پليس راه شهر و جبهه و بالعكس بود و كنترل و امنيت راه و رهروان در آنجا صورت مي گرفت.

 

محاسبه نفس قبل از سفر عشق

بانك رحيل كه به گوش مي رسيد ، مثل سفر آخرت بچه ها به خودشان مي پيچيدند ؛ سر در گريبان فرو مي بردند و به دفتر و جدولي كه زمان ورودشان به آن منطقه را نشان مي داد رجوع مي كردند ؛ بعد به مقايسه روزهاي اول و آخر مي نشستند . براي توفيقات الهي كه نصيبشان شده بود و خودسازيي كه در اين مدت داشتند، حق تعالي را سپاس مي گفتند و براي فرصتهاي فوت شده و اوقات بي خبري ـ البته با حساب و سختگيري كه از حيث كمي توفيق در نيل به توقعات مثبت اخلاقي خود داشتند ـ تأسف مي خوردند و اندوهگين محل را ترك مي كردند .

 

 شوخي رعب آور نكردن با اسير

در عين حالي كه بچه ها رعايت مسايل نظامي را مي كردند و نمي گذاشتند دشمن از رفتار خوب آنها سوء استفاده كند، ابداً شوخيهايي كه باعث ترس و وحشت آنها بشود نمي كردند ؛ مثلاً بالاي سر اسير يا جلو پاي او تير نمي زدند . غرور ناشي از فتح و پيروزي را به جاي سبكسري ، با تواضع و محبت و رفتار پسنديده حفظ مي كردند و اين موجب سرافكندگي بيشتر دشمن مي شد و جسارت برخورد احياناً غلط را از آنها مي گرفت.

 

اول زخم دشمن ، بعد زخم من

وقتي مجروحان ما را همراه با اسراي زخمي به اورژانس و پست امداد مي بردند و هر دو در حال خونريزي بودند و وضع وخيمي داشتند ، بسيار پيش مي آمد كه برادران مجروح، كلي با امدادگر جر و بحث مي كردند تا او را متقاعد كنند كه اول زخم اسير را ببندد. البته خودشان شرايط خوبي نداشتند، امدادگران به اصرار ايشان توجهي نمي كردند و كار خودشان را انجام مي دادند.