وصيتنامه شهيد سيد محمد علي جهان آرا |
ربنا افرق علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين
بار پروردگارا، اي رب العالمين ، اي غياث المستغيثين و اي حبيب قلوب الطالبين .
تو را شكر كه شربت شهادت ، اين يگانه راه رسيدن انسان به خودت را به من بنده فقير و حقير و گناهكار خود ارزاني داشتي.
من براي كسي وصيتي ندارم ولي يك مشت درد و رنج دارم كه بر اين صفحه كاغذ مي خواهم همچون تيري بر قلب سياه دلاني كه اين آزادي را حس نكرده اند و بر سر اموال اين دنيا ملتي را، امتي را و جهاني را به نيستي و نابودي مي كشانند، فرو آورم.
خداوندا! تو خود شاهد بودي كه من تعهد اين آزادي را با گذراندن تمام وقت و هستي خويش اوج نهادم. با تمام دردها و رنجهايي كه بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شكيبايي كردم ولي اين را مي دانم كه اين سران تازه به دوران رسيده، نعمت آزادي را درك نكرده اند چون در بند نبوده اند يا در گوشه هايي ترياهاي پاريس، لندن و هامبورگ بوده اند و يا در …
و تو اي امامم ! اي كه به اندازه تمامي قرنها همچون نوح، موسي و عيسي و محمد (ص) گذشت .
ولي تو اي امام و اي عصاره تاريخ ! بدان كه با حركتت، حركت اسلام را در تاريخ جديد شروع كردي و آزادي مستضعفان جهان را تضمين كردي. ولي اي امام كيست كه اين همه رنجها و دردهاي تو را درك كند؟ كيست كه دريابد لحظه اي كوتاهي از اين حركت به هر عنوان خيانتي به تاريخ انسانيت و كليه انسانهاي حاضر و آينده تاريخ مي باشد؟
اي امام ! درد تو را، رنج تو را مي دانم چه كساني با جان مي خرند.
جوان با ايمان، كه هستي و زندگي تازه خويش را در راه به هدف رسيدن حكومت عدل اسلامي فدا مي كند. بله اي امام درد تو را جوانان درك مي كنند اينان كه از مال دنيا فقط و فقط رهبري تو را دارند، و جان خويش را براي هدفت كه اسلام است فدا مي كنند.
اي امام تا لحظه اي كه خون در رگ ما جوانان پاك اسلام وجود دارد لحظه اي نمي گذاريم كه خط پيامبر گونه تو كه به خط انبياء و اولياء وصل است به انحراف كشيده شود. اي امام ! من به عنوان كسي كه شايد كربلاي حسيني را در كربلاي خرشهر ديده ام سخني با تو دارم كه از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهري بر مي خيزد و آن اينست. اي امام از روزي كه جنگ آغاز شد تا لحظه اي كه خرمشهر سقوط كرد من يكماه به طور مداوم كربلا را مي ديدم هر روز كه حمله دشمن بر برادران سخت مي شد و فرياد آنها بي سيم را از كار مي انداخت و هيچ راه نجاتي نبود به اتاق مي رفتم ، گريه را آغاز مي كردم و فرياد مي زدم اي رب العالمين بر ما مپسند ذلّت و خواري را.
دل به اوج بسپار و فرصت پرواز را از پرنده جان دريغ مدار كه ذات انسان در فرا رفتن است كه ظهور مي يابد نه در فرو ماندن …
محمد علي جهان آرا