دست نوشته شهيد صياد شيرازي
احساس كردم كه هلي كوپتر از كنترل خارج مي شود. كم كم سيستم روشنايي هلي كوپتر خاموش شد، به طوري كه استاندار كرمانشاه فندك روشن كرد تا خلبان بتواند جلويش را ببيند كه سيستم پروازي چگونه است. ارتباط بين خلبان ها هم قطع شده بود و در گوش يكديگر فرياد مي زدند. اظهار نگراني و اضطراب مي كردند. خلبان گفت: بايد آنجا بنشينيم نگاه كردم. چراغي در پايين سوسو مي زد. چون تقريباً مي دانستم كجا هستيم، گفتم: منطقه آلوده است. اگر بنشينيم و از بالا نجات پيدا كنيم، پايين گير مي افتيم. گفت: چاره اي جز نشستن ندارم. گفتيم: اگر چاره اي نداري بنشين، به سختي خودش را به زمين نزديك كرد.
نفهميدم در چه فاصله اي از زمين هستيم كه خورديم زمين. سرم خورد به ديواره و يك مقدار هم شكاف برداشت. گيج شدم ولي تا به حال آمدم، رفتم طرف پنجره. پنجره خودش كنده شده بود و نيازي به باز شدن نداشت. سريع رفتم بيرون و سي ـ چهل متر فاصله گرفتم. دوباره برگشتم توي هلي كوپتر معلوم شد گيج شده اند. همه را كشيدم بيرون. ديدم الحمدالله سالم هستند و كسي آسيب نديده. نمي دانستم كجا هستيم. در منطقه ضد انقلاب هستيم يا نه. چند لحظه بعد، هلي كوپتر كبري كه دنبال ما مي آمد، ورزيدگي نشان داد و درست همان جايي كه ما نشسته بوديم ، نشست . گفتيم: سريع برو به پادگان اسلام آباد اطلاع بده كه گير افتاده ايم بگو نيرو بفرستند و ما را نجات بدهند . رفته بود و جلوي پادگان نشسته و به فرمانده پادگان مراجعه كرده بود . ايشان هم واحد را راه مي اندازد.
ديديم سرو كله تعدادي پيدا شد كه اهل محل بودند. نگران ضد انقلاب بوديم. ديديم الحمد الله اينها با ديدن وضع رقت بار هلي كوپتر كه متلاشي شده بود ـ و وضع ما به حالتي افتادند كه مي خواستند كمك كنند.
پرسيديم ، وسيله اي نداريد كه ما را به جايي برسانيد؟ گفتند، يك تراكتور داريم و يك جيپ ، اگر روشن شود . هر دو تاي آنها روشن شد. يك تعداد از ما سوار جيپ شديم و يك تعداد سوار تراكتور.
«سپهبد شهيد علي صياد شيرازي»
دست نوشته شهيد گمنام
هميشه از صحنه كربلا در عاشورا صحبت مي شد و از چگونگي شهادت آن عزيزان . باورم نمي شد كه انسانهايي باشند كه بتوانند همچنين اعمالي انجام دهند. به راستي آيا انسان مي تواند سبوعانه انسان ديگري را بكشد؟…
كردستان اگر هيچ فايده اي برايم نداشت حداقل اين سود را بردم كه جواب اين سؤال را به روشني دريافتم. برادري را كه 16 يا 17 سال داشت با تبر قطعه قطعه كرده بودند. يك ميخ فولادي بزرگ را با چكش از گو سمت راست يك افسر ارتشي زده بودند و سر ميخ از گوش چپش با سري خوني بيرون آمده بود. چند برادر پاسدار را به هم بسته بودند و با مسلسل سوراخ سوراخشان كرده بودند. حال چند خشاب به آنها شليك گرده بودند خدا مي داند. چند نفر ديگر را سوزانده بودند و… در مورد چند نفر نيرو آنچنان اعمال فجيعي انجام داده بودند كه انسان از به خاطر آوردنش شرمگين مي شود چه رسد به نقلش. راجع به آن صحنه و شهداي آنجا كه هر كدام به طرز وحشيانه اي به شهادت رسيده بودند بيش از اين نمي گويم…
«لحظه هاي يك پاسدار ـ ص 70»
دست نوشته هاي شهيد احدي
جبهه آمدن كار سختي نيست. جبهه جاي شادي و سرور خاطر است، جاي آرامش وجدان و آسايش روح است. اما وقتي دلي برايت مي شكند يا قلبي به راهت تند تند مي تپد يا خاطره اي در ورايت مي دَوَد . محزونت مي كند ، تمام سختي ها و ناملايمات يك سو و اين حزن يك سو. تفاوت اين سوي و آن سوي، از زمين است تا آسمان . تو طاقت هر چيزي داري، حتي از دست دادن بهترين ياران را، اما نمي تواني تحمل كني كه اشكي از سر غم برايت ريخته شود. اگر دلي برايت بشكند آتش مي گيري . امروز هر چه كتاب را پيش رويت باز مي كني؟ تا كلامي از آن بخواني نمي تواني. چقدر بايد حواست را متمركز كني! ولي باز هم نمي شود.
«شهيد احمد رضا احدي»
دست نوشته رزمنده
اي محمود (پير بداغي) در اين لحظات مرگ جبهه از تو تشكر مي كنم. گروهان تو كلاس عشق بود. براي اولين بار آدم را در اينجا ديدم. براي اولين بار به زندگي اميدوار شدم براي اولين بار اينجا حسين (ع) را شناختم . اي محمود ، تا چند ساعت ديگر گروهان بهشتيت در عمق زمين محو خواهد شد. اي محمود، به علي فخار بگو تا به جعفر انصاريان ، لطفيان ، و محمد سليمي بگويد دسته ها را به خط كنند و بعد خودت سرود خوان گروهان را بياور و در ختم جبهه شركت كن، ختم شهادت….
«رحيمي ـ 29/5/1367»
دست نوشته هاي شهيد
شهيد حسين قجه اي در نامه اي خطاب به خانواده اش مي نويسد:
«… و اما نگراني اندكي كه دارم، بابت ناراحتي شماست؛ از اينكه نگرانيد از دوري من، اين را صريحاً بگويم هيچ ناراحت نباشيد . آيا فقط من جگر گوشه پدر و مادرم هستم؟ در صورتيكه اسلام در خطر است، آيا حضرت علي اكبر (ع) و حضرت قاسم (ع) جگر گوشه مادرانشان نبودند ؟ آيا من از آنهايي كه هر روز با بمبهاي متجاوزان شهيد مي شوند ، عزيزترم؟ آيا زندگي را دوست داريد كه فرزندتان در كنارتان باشد و به حريم اسلام تجاوز كنند و به نواميس ملت دست درازي كنند؟ كمي به خود آييد و خيلي گسترده تر فكر كنيد.
«بي كرانه ها ـ ص 179 »
دست نوشته هاي شهيد
دوستانم مواظب باشيد يك وقت درس يا پدر و مادر ، يا زن و فرزند و… برايمان حجاب نشود . هدف ما رسيدن به خداوند است. اگر اينها حجاب شوند، بايد كنار زد.
«شهيد سيد عباس ظهيري»
دست نوشته هاي شهيد
سلام بر شهادت ، مايه اميد حيات عاشقان ، و نزديكترين راه به معبود! سلام بر شهيد توفيق يافته اي كه خدا بر او منت نهاد و شهادت را نصيبش كرد. سلام بر مخلصاني كه مصداق آيه شريفه «فمنهم من ينتظر» ند و ارام و خاموش و بي سر و صدا براي خدا كار مي كنند و كسي را نمي شناسند. سلام بر غم! چيزي است كه انسان را مي سازد . رنج آرام كننده و تعادل بخش انسان است. گويند معلم پرهيز گار ، شهيد چمران گفته بود: شخصيت هر كس بستگي به مقدار اندوه و غم او دارد؛ البته نه غمي كه براي مال و دنيا و امثالهم باشد؛ غم غربت ، غم انتظار، غم مهجوري از حق ، غم راستين امت….
«شهيد احمد رضا احدي»
دست نوشته هاي شهيد
شهادت پرواز يك موجود خاكي است به عرش افلاك و عروجي است از ظلمات به سوي نور كه اين پرواز و عروج حاصل نمي شود مگر به شكستن زندان تن و گسستن زنجيرهاي تعلق و رهايي از قفسي به نام دنيا.
«شهيد حسن درزي»
دست نوشته هاي شهيد
اولين باري كه فيلمبرداري را شروع كردم در عمليات والفجر 8 در فاو بود. با يك دوربين كهنه و قديمي سوپر 8 و فيلمهاي تاريخ گذشته و خراب كه گير مي كرد. الان كه يادم مي آيد افسوس مي خورم كه چه رشادتهايي را به خاطر عدم امكانات اوليه نتوانستم ثبت كنم در حالي كه در تهران ، بهترين امكانات خاك مي خورد و بلا استفاده مانده بود. يكي از مشكلات عمده ما در طول جنگ اين بود كه يك تبليغات منسجم و حساب شده نداشتيم و نداريم. دهها سازمان و گروه با عناوين مختلف در امر تبليغات مشغولند و خرجهاي كلان مي كنند، اگر دقيق و با آمار بررسي كنيم تأثير چنداني ندارند و علت اصلي آن اين است كه امر كه امر تبليغات در جامعه جايگاه اصلي خود را پيدا نكرده است و پيش از آن كه در جهت ترويج شعائر اسلامي گام بردارند در فكر تبليغ سازمان و گروه خود مي باشند و بيش از كيفيت كار به كميت ها اهميت مي دهند. هر كدام آمار مي دهند كه اينقدر كار كرديم ولي يك بار بررسي نمي كنند كه اين كارها چه تأثير مثبتي در فرهنگ جامعه داشته است.
«شهيد مهدي فلاحت پور ـ 3/8/1367 »
دست نوشته هاي شهيد
خدا ان شاء الله با بزرگان بهشت محشورشان كند، برادر خرازي با كد و رمز اطلاع داد وضعيت ما خوب است و گفت: توانسته ايم حدود هفتصد نفر از نيروها را متمركز كنيم. اگر اجازه بدهيد، از آنجايي كه دشمن خط محكمي ندارد، بزنيم به خط دشمن ، توي خونين شهر . ريسك بزرگي بود. هفتصد نفر چي بود كه ما مي خواستيم به خونين شهر حمله كنيم؟ بعدش چي؟ حالا خوب هم در آمده ولي… حالت خاصي بر دنياي ما ، حاكم شده بود. زياد خودمان را پايبند مقررات و فرمولهاي جنگ نمي كرديم كه اين كار بشود يا نشود . گفتم: بزنيد. ايشان زد و يك ساعت هم طول نكشيد . ساعت هشت صبح بود كه با داد و بيداد و فرياد آنها بلند شدم. گفتند: ما زديم، خوب هم گرفته. عراقي ها جلوي ما دستها را بالا برده اند بايد احتياط مي كردند و كُند به طرفشان مي رفتند. يك هلي كوپتر 214 فرستاديم بالا كه ببينيم وضعيت چه جور است . خلبان فرياد زد: تا چشم كار مي كند ، توي اين خيابانها و كوچه هاي خرمشهر ، عراقي ها صف بسته اند و دستها را بالا برده اند.
«سپهبد شهيد صياد شيرازي»
دست نوشته هاي شهيد
دنيا همه اش كجي است ، همه اش شرك است . ما همه دروغگوييم ، در گفته هايمان ، در تعريفهايمان دو از شهادت مي زنيم، اما در ميدان جنگ پايمان مي لرزد. ما دروغ مي گوييم . وقتي كارها براي خدا بود، وقتي شيطان نبود، وقتي ذره اي ناپاكي ، ذره اي ريا، ذره اي خودنمايي در كار نبود، وقتي در كارها عشق به خدا بود. دنيا عوض مي شود.
«شهيد احمد رضا احدي»
دست نوشته شهيد به فرزند
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت ميثم كوچولو سلام عرض مي كنم و از خدا مي خواهم كه تو يادگارم را در زير سايه خود حفظ نمايد و خود او نگهدار تو باشد. آره ميثم جان بابا رفت به صحراي كربلاي ايران، خوزستان داغ تا شايد درد حسين(ع) را با تمام گوشت و پوستش حس كند چون بابا رفت تا شايد بوي خون حسين(ع) به مشامش برسد. بابا رفت تا شايد بتواند بر رگ بريده حسين(ع) بوسه بزند. بابا رفت تا شايد بتواند با خون ناقابلش راه كربلا را براي تمام دلهايي كه هواي كربلا را دارند باز بكند. بابا رفت تا شايد ديگر برود و پهلوي تو نباشد اما اين را بدان كه همه چيز ناپايدار است چه براي تو و چه براي من تنها چيزي كه باقي مي ماند و قابل اتكاست، خداست. ميثم جان سال گذشته در چنين روزي ساعت 4 صبح به دنيا آمدي يك سال از عمرت گذشت چه بسا در چنين روزي كه روز به دنيا آمدن تو است بابا پهلوت نباشه اما هيچ عيبي نداره خداي بابا كه تو را دوست داره پس ناراحت نباش و هميشه به خدا فكر كن تا دلت آرام باشد پس بابا رفت، خداحافظ.
والسلام
}عباس وراميني [
دست نوشته هاي شهيد
دوست دارم سينه ام را جلوي آماج رگبار گلوله قرار دهم و به جاي خون از جاي گلوله صداي روح مني خميني بت شكني خميني بشنوند
«شهيد مجيد آشوري»
دست نوشته هاي شهيد
مرگ يعني رها كردن همه اميدها و آرزوها. چه سخت است اين لحظه و چه دردناك است اين قضيه . هر لحظه بايد خود را براي مرگ آماده كني و مرگ را در برابر ديدگان خويش قرار دهي.
«شهيد احمد صابري»
دست نوشته هاي شهيد احدي
شنيده بودي كه عشق «ليلي» ، «مجنون» بيچاره را آن چنان آواره كرده بود كه حتي سخت ترين و موحشترين بيابانها را هم براي يافتن ليلي زير پا گذاشت ، ولي باور نمي كردي آن عشق اين قدر شدت داشته باشد كه مجنون بيچاره را به اين جزاير بكشاند ـ جزاير مجنون . هور با نهايت وسعت جولانگاه بچه هاي بسيج است . نيستانهاي بلند و پراكنده و اين همه جانورهاي عجيب الخلقه و كلكسيون انواع حشرات ـ كه بايد ليست نامشان را فقط در دايره المعارف هاي بزرگ يافت ـ محيط را احاطه كرده است. و مثل هميشه مهمان هر سرزمين خطرناكي ، هر ناكجايي، بسيجي است، كه تنها استوار ميانه ميدان است. اينها همه مجنونند. بسيجيها سوار قايقها ، زير رگبار تيربارهاي دشمن كه مماس بر آبها مي نوازند. ديوانه وار مي تازند، بلم ها ديوانه، سكاندارهاي بي پروا و ديوانه تر از همه خمپاره ها كه هر شب زمين جاده كم عرض جزيره را غرق بوسه هاي مرگ زاي خود ميكنند. اينجا بسي عجيب است! جنگ يك جنگ تمام عيار، يك نبرد آبي ـ خاكي ، آن هم با تمام ترفندهاي ممكن .
«شهيد احمد رضا احدي»