مصطفي چمران
«انقلاب اسلامي ايران … نشان داد كه اسلام قويترين حربه ايست كه مسلمانان مي توانند به كمك آن آزادي و نجات خود را در اين دوران پر آشوب تأمين كنند.»
حسن درزي
«شهادت پرواز از يك موجود خاكي است به عرش افلاك و عروجي است از ظلمات به سوي نور، كه اين پرواز و عروج حاصل نمي شود مگر به شكستن زندان تن و گسستن زنجيرهاي تعلق و رهايي از قفسي به نام دنيا.»
علي اصغر پرورده
روز قيامت شهدا جلو همه ملت را مي گيرند حقشان را مطالبه مي كنند كه آيا از خون ما چطور حراست كرديد ؟»
عباس خوارزمي
«عروسي من در جبهه و عروسي من شهادت است. صداي غرش گلوله توپ و خمپاره عقد مرا مي خوانند و با پوششي از خون گرم و سرخ خود را براي معشوقم آرايش خواهم كرد.»
محمد معصومي
«شهادت نه يك باختن ، بلكه يك انتخاب است.»
محسن آقابابايي
«آيا شنيده ايد كه دنيا مانند پلي است كه فقط انسان مي تواند از آن عبور كند كه به آخرت برسد؟ آيا مي شود در روي پل خانه ساخت ؟ تا به حال كدام عاقلي را ديده ايد كه در روي پل خانه بسازد؟ پس به فكر آخرت خود باشيد.»
محمود دهقان سلماسي
«خيلي از ما آدمهاي سرگرداني هستيم كه دنبال چيزي مي گرديم و هنوز آن را نيافته ايم ، اما اين اميد را دارم كه خداي رحمن و رحيم ما را به طريق حق هدايت نمايد و روزنه اي از دريچه رحمتش را به رويم باز كند.»
عباس رئيسي
«شما اي مسؤولين ، هميشه براي رضاي خدا گام برداريد و سخنان گهر بار امام را فرا راهتان قرار دهيد و به ياد توده مستضعف مردم باشيد. چرا كه مملكت مال اينهاست.»
حسين مداحي
«دستهاي مرا از تابوت بيرون بگذاريد تا دنيا پرستان بدانند كه دست خالي از اين دنيا مي روم و چشمهاي مرا باز بگذاريد تا كوردلان بدانند كه كوركورانه اين راه را انتخاب نكرده ام.»
ايرج هدايت
«بر مزار من تفكر كنيد زيرا تفكر عاليترين راه به مقصود است.»
حسن نو فلاح
«تا دلتان مي خواهد برايم گريه كنيد ، زيرا گريه بر شهيد شركت در حماسة او و هماهنگي با روح اوست و بدانيد و خوشحال باشيد كه خمس فرزندانتان را در راه اسلام داده ايد و برادران و خواهرانم را تشويق كنيد كه در اين راه ثابت قدم باشند و از دعاگويي به جان امام خميني و كمك به جبهه ها و عيادت از مجروحين كوتاهي نكنيد و حتماً زياد به بهشت زهرا برويد و به ياد شب اول قبر و تاريكي داخل آن باشيد.»
سيد مهدي رضوي
«اگر خداوند در آينده از جهت مالي به شما تمكن داد توجه داشته باشيد كه موجبات امتحانتان فراهم شده است ، پس سعي كنيد در اين امتحان الهي سرافراز باشيد و در تمام زندگي ، خوشي و تلخي را بينتان تقسيم كنيد ، در تمام زندگي از حال مستضعفين با خبر باشيد .»
احمد آقايي
«بزرگترين وصيت من به بازماندگان توجه كردن به دستورات خدا است ، سعي كنيد با ياد خدا و به نام خدا و در راه خدا زندگي كنيد. »
حسن ابوالقاسمي
«مي دانيد وصيت يك شهيد چيست؟ يك سرباز اسلام با ريخته شدن خونش وصيت مي كند ، اصلاً خون شهيد وصيتنامه عملي اوست.»
علي كرم عبدالملكي
«پدر و مادر عزيزم ! اي نور چشمان من، شما عزيزترين كسان من در اين دنياي مادي بوده ايد ، ولي اسلام قلب من بود ؛ پس اميدوارم كه مرا ببخشيد اگر به خاطر قلبم مجبور شدم از چشمانم دور شوم.»
گفتار شهيد آويني:
هنوز فضاي شهرهاي ما ، از بوي گلاب و عطر اسپند سرمستند و از ياد نبرده اند آن نواي جانبخشي كه روح امت را همچون پرچمي در رهگذر نسيم به اهتزاز وا مي داشت. اين لشگر موّاج اكنون جهاني را به تموّج كشانده است، يعني ميقات با پابرهنگان زمين اينجاست. دل به اوج بسپار و فرصت پرواز را از پرندة جان دريغ مدار كه ذات انسان در فرو رفتن است كه ظهور مي يابد نه در فرو ماندن … ميقات پابرهنگان زمين اينجاست
عجب از ما واماندگان زمين گير كه در جست و جوي شهداء بر قبرستانها مي آييم، اين خود دليلي است بر آنكه از حقيقت عالم هيچ نمي دانيم. مرده آن است كه نصيبي از حيات طيبة شهدا ندارد و اگر چنين است از ما مرده تر كيست؟ شهداء ، شاهد بر باطن و حقيقت عالمند و هم آنانند كه به ديگران حيات مي بخشند پس براستي اين عجيب نيست كه ما واماندگان در جست و جوي شهداء به قبرستانها مي آييم؟
سلام . اميدوارم كه در همه حال، لطف خدا شامل حال تو باشد. بايد ببخشي از اين كه مدتي است در نوشتن نامه كوتاهي كرده ام. هر بار كه خود را مهيا براي نوشتن مي بينم، در خود احساس مي كنم كه كوهي از اندوه و نگراني بر دوشم سنگيني مي كند و همين باعث مي شود كه از ابراز آن خودداري كنم.
گاه احساس مي كنم آن چه را كه با آن درگير هستم به درد است، و براي درمان آن ، چاره را سخت مي بينم. مريضهاي عادي با يك قرص و آمپول مداوا مي شوند و اما آنچه ما را در برگرفته ميكرب و ويروس نيست بلكه چيزي است كه بيشتر. شعله هاي سركشي را مي ماند كه بند بند وجودمان را مي سوزاند. فرياد گري هستيم كه فريادي از او شنيده نمي شود. بجز خدا، با چه كسي بايد سخن گفت؟
گويي در اين انقلاب تنها مانده ايم. كسي نيست كه بفهمد ما چه مي گوييم، دوستانمان يكي يكي مي روند ـ و ديگران هم در انتظار… مي روند و مي رويم، تا شايد آيندگان را راهگشا باشيم. به هر كجا كه مي رويم غريب هستيم . همه با ما بيگانه شده اند. و ما نيز از خود بي خودان را مي مانيم. آنها از اينكه ما به راه جنگ كشيده شده ايم، برايمان دل مي سوزانند. گويي ما به منجلاب فسادي افتاده ايم كه براي نجات ، نياز به منجلابي آنچناني داريم!
بايد مرا ببخشي كه براي تو دردنامه مي نويسم. از ابراز همه آنچه در سينه ام انباشته است خود را ناتوان مي بينم. اما خوشحال هستم كه لااقل كسي هست كه براي او حرفهايي را بگويم.
ما هر چه در زندگي داشتيم به امان خدا رها كرديم، دنيا را گذاشتيم براي اهلش ، براي آنها كه دوست دارند مثل حيوان باشند، بدون اينكه تعهدي در قبال ديگران احساس بكنند. هميشه در معرض مهاجمان مغرض واقع هستيم كه، چرا رفته ايد آنجا آشيانه كرده ايد. گويي ملك خدا، ملك آنهاست، و براي ورود به آن اجازه از حضرات بايد داشت.
درد من اين است كه بعد از اين همه مدت بايد به بعضي ها فهماند كه اين كشور در حال جنگ است، و بدتر از آن بايد گفت كه انقلابي شده… و حالا در زماني واقع شده ايم كه جوانهاي از خود گذشته اش هر لحظه در خون خود مي غلتند تا از كيان اسلامي خويش دفاع كنند.
هرزه ها و ولگردهاي سياسي ، كيسه به دوشان دزد و راهزن، به همراه روشن فكران كور و خوش گذران در داخل و خارج ، عربده مي كشند و …
…. اما اين طرف قضيه ، اكبر شهيد شد، و او را توي كوچه هاي خلوت و خاموش آبادان تا قبرستاني كه شما آن را ديده بوديد، حمل كردند، و براي وداع با او بجز اندك رزمندگان همدوشش ، چند تا زن پير و جوان بودند كه يكي مادر و ديگري همسر جوان و داغديده اش بود. امروز هم علي را يخزده و منجمد به قم آوردند و در رديف ديگر شهدا كاشتند ، پريروز هم داخل خرابه هاي شهر ، يك جمجمه انسان پيدا شد كه گويا از قربانيان روزهاي اول جنگ باشد، در حالي كه هيچ استخواني از اعضاي ديگر او وجود نداشت. همه اين سختي ها را مي شود تحمل كرد . اما درد اينجاست كه چرا هنوز كه هنوز است همه سرگرم مسائلي جزئي هستيم. هر كس ، ديگري را آماج تهمت و افترا قرار مي دهد و خود را مبرّي و مطهّر مي داند.
گويي قلب ها همه قيراندود شده، و چشم ها را پرده اي سياه فرا گرفته ، زبان ها سرخ و زهر آگين است و قدمها همه سست و لرزان ، چون اراده هايشان در تلاقي با سختي ها.
… انقلاب به مانعي بزرگ (هواهاي دروني) رسيده و براي عبور از ان خيلي ها در گل گير كرده اند، و بلند پروازان و دور انديشان ، به سرعت نور عبور كرده اند، گويي مانعي در بين نبوده و اكنون در معراج، به صف سرخ جامگان پيوسته اند و حريصان و دنيا طلبان چنان در جا زده اند كه بوي تعفن ، محيطشان را پوشانده. امروز خداوند نعمت خودش را شامل حال ما بندگان نموده و با اعطاي اين نعمت بزرگ ، همگي در معرض يك آزمايش الهي قرار گرفته ايم.
… كركسها و لاشخورها در انتظارند تا روزي به اين انقلاب فرود آيند و هر كدام تكه اي را به يغما ببرند و اين ما هستيم كه با مبارزه خود آرزوهاي آنها را به گور خواهيم فرستاد ، و ان شاء الله همه اين سختي ها سپري خواهد شد. و خدا كند كه همه اين آزمايش بزرگ الهي سربلند و پيروز به در آييم، و به جاي پرداختن به منافع خود به منافع انقلاب بپردازيم.
به جاي دعوت به رخوت و سستي ، دعوت به استقامت و پايداري كنيم و به جاي رندي و تهمت و افترا ، دروغ و تقلب و خود خواهي ، فداكاري و مردانگي و انصاف و مروت و مبارزه پيشه كنيم تا به ياري خدا نصرت و پيروزي حاصل شود. خداوند عمر نوح به امام عزيز عنايت فرمايد.
26/6/64
برگرفته از كتاب يادداشت هاي خرمشهر (با اندكي تلخيص)
شهيد مهدي رجب بيگي ، دانشجوي مهندسي عمران دانشكده فني تهران يكي از فاتحان لانه جاسوسي
اوست خدايي كه مرگ و زندگي را آفريد تا بيازمايدتان كه در صحنة حق و باطل كدامين از شما نيكوكارتر است. قرآن كريم
… و خدايا تو بنگر كه كدامين از ما نيكوكارتر است! ببين كه فرزندان ابراهيم چگونه اسماعيل وار به قربانگاه آزمايش مي شتابند و پيروزمندانه جان مي گدازند. مي سوزند تا با كفر نسازند، مي ميرند تا ايمان نرود ، مي ميرند تا چراغ توحيد نميرد.
ببين كه اسطوره هاي شهادت چگونه حيات را به بازي گرفته اند! مرگ به اسارتشان در آمده! سرمست عشقند، عشق خدايي! ببين كه با پرتاب آيه آيه وجودشان در بستر جاري زمان چگونه حيات را تفسير مي كنند.
… خدايا: تو خود مي داني كه چه زجر است ماندن بدون آنها، پنداري كه تنمان سرد شده است، چشممان در سوگشان پر اشك، جايشان در نبودشان خالي است.
هنوز صدايشان در گوشمان طنين افكن است. چه نيكو آيه وحدت و دعاي همت مي خواندند. چه زيبا سوره شهادت تفسير كردند. چه خوب سرود ايمان را زمزمه كردند. چه خوش در آسمان شب درخشيدند و چه زود از كنارمان رفتند.
… خدايا تو ميداني كه چه مي كشيم. پنداري كه چون شمع ذوب مي شويم، آب مي شويم. ما از مردن نمي هراسيم، اما مي ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند و اگر نسوزيم هم كه روشنايي مي رود و جاي خود را دوباره به شب مي سپارد. چه بايد كرد؟
از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم، و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند. هم بايد امروز شهيد شويم، فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود. عجب دردي! چه مي شد امروز شهيد مي شديم و فردا زنده مي شديم تا دوباره شويم.
آري ياران همه سوي مرگ رفتند در حاليكه نگران فردا بودند.
خدايا نكند وارثان خون شهيدان در راهشان گام نزنند؟ نكند شيطانهاي كوچك با خون اينها خان شوند؟ نكند جانمايه ها براي بي مايه هاي دون مايه مقام شوند؟ نكند زمين خونرنگ به تسخير هواداران نيرنگ در آيد؟
نكند شهادت اينها پايگاه دنائت آنها بشود؟ نكند ميوه درخت فداكاري اينها را صاحبان ريا كاري بچينند؟ نكند ثمره خون يارانمان به چنگ فرنگي مسلكان افتد؟ نكند خونين كفنان در غربت بميرند تا خويش باوران غرب كام گيرند؟
نكند كه …؟ نه، نه، خدايا هرگز!
اينها كه گفتم كفر است! مگر مي شود خون حسين پايمال شود؟ مگر مي شود…
خدايا خوشا به حالت كه ميزبان يارانمان هستي! خوشا به حالشان كه ميهمانت هستند! حالا فرشتگان بايد بر خاكشان سجده كنند و اينها اسماء را خوب آموخته اند.
… خدايا! ما با تو پيمان بسته ايم كه راهشان را برويم و بر پيمانمان همچنان استواريم.
بهترين يارانمان ، اسماعيل هايمان را به قربانگاه برديم تا مكتب ابراهيم زنده بماند.
عزيزانمان را به ميدان نبرد فرستاديم ، تا فرستادگانت را ياري كنند.
پاسدارانمان را به احد روانه كرديم تا از جان محمد (ص) پاسداري نمايند. مجاهدانمان را به كربلا برديم تا تقدير را از سيه روزي به پيروزي بگردانند و در اين راه دردها كشيديم، رنجها ديديم، اما همچنان مأيوس نشديم و نخواهيم شد و اگر تمام دردهاي عالم را نيز بر جانمان اندازند ، از پاي نخواهيم نشست كه امت ابراهيم را فقط رفتن مي بايد و بت شكستن ، نه ماندن و بجا نشستن ، اما …
دست نوشته هاي شهيد
از دو شب قبل ، يگان دريايي موفق شده ده فروند قايق از تنگه شيخ سور مرو تيمور ژنان ، از زير كمينهاي دشمن، عبور و به نقطه «تي» شكل انتقال دهد. اين اقدام براي ما و قرارگاه، بسيار با اهميت و تعجب آور بود. ساعت 30/12 دقيقه امروز، در حالي كه با تعدادي از كادر گردان مقداد، عناصر كادر فرماندهي و ستاد لشگر ، در چادر مشغول اقامة نماز ظهر بوديم. هواپيماهاي دشمن بمباران خوشه اي كردند. تنها در چادري كه ما مشغول بوديم، دو نفر شهيد و بقيه ، به جز من، زخمي شدند. سالم ماندن من يك معجزه بود؛ چرا كه به دليل حجم بمبهاي خوشه اي كه در اطراف چادر منفجر شد ، بايد حداقل مانند ديگران زخمي مي شدم. در بين شهدا ، ناصر در فرماندهي مسؤوليت تقسيم غذل را به عهدا داشت؛ شهادت او برايم بسيار ناراحت كننده بود. او فردي مخلص، پاك، شجاع و دوست داشتني بود. به دنبال بمباران امروز كه اكثر كادر گردان مقداد زخمي و شهيد شدند، فرمانده گردان اعلام كرد كه آماده عمليات نيستند.
«يادداشت هاي سردار شهيد غلامرضا صالحي ـ 4/1/1367 »
اگر رفتم بدانيد عاشق بودم.
«شهيد سيد مهدي سلطاني مهر»
دست نوشته هاي شهيد
اگر توانستيد جنازه ام را بدست بياوريد ، آن را به روي زمينهاي دشمن بيندازيد تا اقلاً جنازه من كمكي به حاكميت اسلام كرده باشد. ان شاء الله
«آخرين دست نوشته شهيد وزوايي»
دست نوشته هاي شهيد
پروردگارا ! تو خود گواهي، كه مثل شمع دارم مي سوزم و آب مي شوم و آنقدر دلم گرفته كه اگر به من جرأت مي دادي خود را به دريا مي انداختم، خود را به آب و آتش مي انداختم. خود را در بيابان ها رها مي كردم تا بالاخره عقده دل را خالي كنم؛ عقده دلم چيست؟
ايزد من، تو خود گواهي كه عقده من رسيدن به اهدافي است كه تمامي دوستانم داشتند. رسيدن به اهدافي كه تمامي اولياء و انبياء داشته اند. آري آن ياري كردن دين خداست.
«از دست نوشته هاي شهيد علي اصغر ارسنجاني»
دست نوشته هاي شهيد
طلسم شيطان وحشت از مرگ است و اگر آن را درون خويش بشكني، ديگر او را بر تو تسلطي نيست، و اگر نه بايد به حكومت شياطين بر كره زمين، هم اينچنين كه هست، رضا شوي و مرگ از قبول اين ننگ بهتر است.
«دست نوشته شهيد سيد مرتضي آويني»