سردار شهيد عليرضا موحد دانش

عليرضا، نخستين فرزند خانواده ، در سال 1337 در خانواده اي دوستدار اهل بيت و متعهد و با ايمان در تهران ديده به جهان گشود. او اوان كودكي در دامان مادري پارسا و پاكدامن و پدري دلسوز و متعهد رشد كرد و باليد. دوره ابتدايي را در مدرسه اسلامي «نوبخت» گذراند. پس از آن در دوره متوسطه به تحصيل ادامه داد و در سال 1356 موفق به دريافت مدرك ديپلم شد.

فعاليتهاي شهيد پيش از پيروزي انقلاب اسلامي

عليرضا، از نوجواني در هيأتهاي مذهبي و محافل ديني شركت مي كند. به خاطر صداي خوش و گيرايش در مراسم عزاداري ، بويژه عزاداري سالار شهيدان. ابا عبد الله الحسين (ع) در ماه محرم ، به مداحي و نوحه خواني مي پردازد. دايي اش در اين باره مي گويد:  «عليرضا صداي خوبي داشت، هيأتهايي كه بچه هاي محل در ماه محرم راه انداختند. مداح شان عليرضا بود

او به خاطر برخورداري از احساسات پاك مذهبي و زمينه مطالعات كتابهاي ديني ، به درك و آگاهي ديني بالايي دست مي يابد. از اين رو. هر جا هيأت و محفل ديني و جلسه مذهبي بر پا مي شود، عليرضا با اشتياق شركت مي جويد و در اين محافل ، با برخي مسائل سياسي آشنا مي گردد و از اين پس به فعليتهاي سياسي مي پردازد.

در سال 1356 ، پس از دريافت مدرك ديپلم ، به سربازي اعزام و در پادگان «جمشيديه» مشغول مي شود. همان سال ، زمزمه هاي انقلاب از گوشه و كنار بر مي خيزد و رفته رفته گسترش مي يابد. عليرضا كه زمينه اجتماعي و سياسي دريافت انقلاب را داشت، با ارتباط با برخي عناصر انقلابي ، در دوره سربازي به روشنگري سربازان مي پردازد. با اوج گيري انقلاب، فعاليتهايش را زيادتر مي كند.

با فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني بر فرار سربازان از پادگانها ، وي نيز از پادگان مي گريزد و به انقلابيون و مردم مسلمان مي پيوندد. او در اكثر راهپيماييها و تظاهرات، دوشادوش مردم مسلمان فعالانه شركت مي كند. در 12 بهمن ماه 1357 ، روز ورود حضرت امام (ره) به ميهن اسلامي ، جزو نيروهاي انتظامات در «كميته استقبال» به فعاليت مي پردازد. در روزهاي پيروزي انقلاب، شب و روز در كوچه و خيابان ، به مبارزه عليه رژيم مي پردازد و در تصرف مراكز نظامي ، بويژه «پادگان جمشيديه» نقش اساسي ايفا مي نمايد.

فعاليتهاي شهيد پس از پيروزي انقلاب اسلامي

عليرضا موحد دانش، پس از استقرار نظام اسلامي ، در «كميته انقلاب اسلامي شميران» به فعاليت مشغول مي شود و در مبارزه با عناصر ضد انقلاب ، اقدامهاي مهمي را صورت مي دهد. در فروردين ماه 1358 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در مي آيد. در ابتداي ورود به سپاه، به مدت سه ماه ، به عنوان محافظ بيت حضرت امام (ره) خدمت مي كند. سپس در دوره اول آموزش پادگان امام حسين (ع) آموزشهاي نظامي را مي بيند.

عليرضا، در همان پادگان به عنوان مسؤول گردان آموزشي ، به خدمت خالصانه مي پردازد. با اوج گيري غائله كردستان ، خوزستان و گنبد، به پادگان ولي عصر (عج) منتقل شده و از آن جا براي مقابله با گروهكهاي ضد انقلاب ، همراه شهيد «وزوايي» ، به عنوان جانشين وي، به كردستان عزيمت مي كند و در بيشتر عمليات ها پاكسازي ، با توانمندي شركت مي جويد.

فعاليتهاي شهيد در دوران دفاع مقدس

موحد دانش ـ كه پيش از شروع جنگ، در منطقه غرب عليه ضد انقلاب مي جنگيد ـ پس از شروع جنگ در «سر پل ذهاب» به عنوان مسؤول گردان حضوري پر تلاش مي يابد. عمليات «بازي باز» ، يكي از حماسه ترين و افتخار آميزترين عمليات هاي دوران دفاع مقدس است كه موحد دانش افتخار شركت در آن را مي يابد و به عنوان فرماندهي كار آمد و مؤثر ، همراه ديگر همرزمان ، حماسه اي ماندگار با اندك نيرو در بازي دراز مي آفريند.

او در عمليات ، بر اثر انفجار نارنجك صوتي ، دستش قطع مي شود. مادرش در اين باره مي گويد:‌ «يكي از خاطراتي كه هميشه در ذهنم باقي است، قطع شدن دست راست عليرضاست. خبرش را از راديو شنيدم كه گفت علي موحد در عمليات «بازي دراز» دستش قطع شد. تلفن زدم به بيمارستان پادگان «ابوذر» ، در سر پل ذهاب و با او حرف زدم و تبريك گفتم. پرسيدم چطور شد كه دستت قطع شد. با شوخي گفت: «تو بازي دراز دست دراز كردم، عراقي ها دستم را قطع كردند

موحد دانش در سال 1361 ، در هفتمين شب شهادت برادرش محمد رضا، با دختري پاكدامن و پارسا ـ كه خواهر شهيد بود ـ ازدواج مي كند. مادرش در اين باره مي گويد: «شبِ هفت برادرش محمد ، براي حاج علي دختري را عقد كردم. همه فاميل مخالفت مي كردند. گفتم شهيد مال خودم است و داماد هم پسر خودم است

موحد دانش ، پس از قطع دست راستش، گلنگدن سلاح را با دندان مي كشيد و مسلح مي كرد. در عمليات «مطلع الفجر» در گيلانغرب شركت مي جويد. او كه همواره يكي از آرزوهايش تشرّف به زيارت كعبه بود، توفيق يافته به حج عمره مشرف مي شود. در آن جا نيز به خاطر آرمانها و اعتقاداتش ، فعاليتهاي تبليغي فراواني را انجام مي دهد.

حاج علي موحد ، فرمانده شجاعي بود كه در موقع عمليات ، با توان بسيار بالا و قاطعانه تصميم گيري مي كند. در شرايطي كه نيروهايش نيازمند روحيه بودند، با كمال شهامت به آنان روحيه مي دهد. يكي از همرزمانش مي گويد: «ما هر وقت ، با ضعف رو به رو مي شديم و در كاري گير مي كرديم ، مي رفتيم سراغ حاج علي و او با متانت و تفكر. مشكل را به راحتي حل مي كرد

حاج علي، در عمليات «فتح المبين» به عنوان فرمانده گردان «حبيب بن مظاهر» وارد عمل شده، با شايستگي و توانمندي ، نيروهاي تحت امر را هدايت مي كند. همچنين در عمليات «بيت المقدس» ، به عنوان فرمانده گردان شركت مي جويد. در اين عمليات، برادرش محمد رضا و نيز دوست و همرزمانش «محسن وزوايي» به شهادت مي رسند و حاج علي نيز از ناحيه پا زخمي مي شود. اما دست از رزم و جبهه نمي كشد و با همان جراحت پا در مراحل مختلف عمليات، تا آزادي خرمشهر مي رزمد.

حاج علي، پس از پايان عمليات ، همراه جمعي از دوستان به سوريه و لبنان عزيمت مي كند و مدتي در لبنان ، كمر خدمت به مردم مسلمان لبنان و فلسطين مي بندد.

حاج علي ، پس از بازگشت از لبنان، به عنوان فرمانده تيپ سيد الشهداء (ع) برگزيده مي شود. او در عمليات«والفجر با مسؤوليت فرمانده تيپ وارد عمل شده، به هدايت رزمندگان لشگر مي پردازد. در اين عمليات، از ناحيه سر زخمي مي شود. يكي از همرزمانش مي گويد: «حاج علي در شب عمليات «والفجر از ناحيه سر زخمي شد. ما اصرار كرديم كه به عقب برود و استراحت كند؛ ولي قبول نكرد. پاتك عراقي ها كه شروع شد، او با همان وضع مجروح جلو آمد. حضور حاج علي باعث بالا رفتن روحيه بچه ها شد. او در پيروزي آن عمليات ، نقش بسيار مهمي داشت

او در عمليات «والفجر با شوق زيادي شركت مي جويد و با روحيه اي شاد و چهره اي خندان، به فرماندهي نيروها مبادرت مي ورزد. همه نيروهايش از حالات و سكناتش متوجه مي شوند كه او طوري ديگر عمل مي كند. گويي به ضيافتي با شكوه دعوت شده است. حاجي در حين هدايت نيروها، سخت زخمي مي شود. با همان وضع و حال زخمي به پيش مي رود. كشان كشان خود را به سيم تلفن صحرايي نيروهاي دشمن مي رساند و با دندان آن را جويده ، ارتباط عراقي ها را قطع مي كند كه در همان حال. مورد هدف گلوله قرار گرفته، به شهادت مي رسد. «شهيد رستگار» درباره حاجي مي گويد:

«حاجي همواره دو آرزو داشت؛ يكي اين كه به درجه رفيع شهادت نايل آيد و ديگر اين كه گمنام شهيد شود. شب عمليات «والفجر كه مي خواستيم براي عمليات حركت كنيم، حاج علي پيشاني بندي را از جيبش در آورد و گفت: «رستگار! اين را به پيشاني من ببندبا حالت گريه و با معنويت خاصي گفت: «ديگر اين دفعه آخر استدر عمليات پيشاپيش نيروها حركت مي كرد. در همان عمليات شهيد شد و به آرزوي اولش رسيد. اما با اينكه جنازه اش نزديك ما بود و نيروهاي زيادي را براي يافتنش بسيج كرديم؛ ولي تا چند روز نتوانستيم جنازه اش را پيدا كنيم ساده و ساده زيست بود و از تجملات دنيايي پرهيز داشت. به اهل بيت پيامبر اكرم (ص) ارادت خالصانه مي ورزيد. از كودكي در مجالس عزاداري ابا عبدالله شركت مي كرد و به عنوان مداح اهل بيت معروف بود. او اهل ولايت و اطاعت از اوامرالامر بود.

به نماز اول وقت و نماز جماعت اهتمام داشت. در ذكر مداومت و اصرار مي ورزيد. در اين جا بخشي از وصيت نامه اش را مي آوريم:

«برادران عزيز! برادري داشتم كه در راه خدا فدا شد. قبلاً در وصيت نامه ام با او صحبت و درد دل مي كردم. اكنون به شما توصيه مي كنم كه برادران عزيز! مبادا در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد. مبادا در غفلت بميريد كه علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد. مبادا در بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) و با هدف شهيد شد

چگونگي شهادت

 حاج علي موحد دانش، سرانجام به آرزوي ديرين خود رسيد و معشوق را با شوري ابدي در آغوش كشيد. او پس از ماهها مبارزه و جهاد در راه معبود ، در عمليات والفجر 2 روز 13 مرداد ماه 1362 در حالي كه از پاي افتاده بود ، آخرين ضربه را با دندان مي زند . سيم ارتباط آنها را قطع مي كند و در همان لحظه به شهادت مي رسد.