سردار شهيد حسين اسكندرلو
حسين در 12 ارديبهشت ماه سال 1341 در خانواده اي محروم از تمتعات مادي ، اما پارسا و ديندار . در جنوب تهران ديده به جهان گشود. پدرش كارگري ساده بيش نبود. حسين در چنين خانواده اي كه مهر و عطوفت در آن سرشار بود، رشد كرد و تربيت يافت. او دوره ابتدايي تحصيل را در مدرسه «دلگشا» به پايان رساند و پس از آن. براي ادامه تحصيل ، وارد مدرسه «شيوا» شد و با موفقيت كامل ، مقطع راهنمايي را پشت سر گذاشت. او از استعداد و هوش خوبي برخوردار بود. به طوري كه در تمام دوران تحصيل ، شاگردي ، موفق و بر حسن اخلاق شهره بود. در حين تحصيل، هيچ گاه از شركت در مراسم مذهبي غفلت نكرد و همواره در كسب معارف و تقويت بنيه معنوي، تلاش وافر داشت. شركت در مراسم مذهبي و محافل ديني را بر خود فرض مي دانست . حسين در حين تحصيل در دبيرستان سه ماه تعطيل تابستان را كار مي كرد و خرج تحصيل خود را در مي آورد.
فعاليتهاي شهيد در دوران دفاع مقدس
يكي از همرزمانش مي گويد: «حاج حسين در گروهان 3 از گردان 7 سپاه ، جايگاه بالايي داشت. جنگ كه شروع شد ، گردان ما راهي منطقه شد و عملياتي را در منطقه “كوره موش” انجام داديم كه به عنوان عمليات، موفقيت آميز بود. حاج حسين و ديگر نيروها، جوهره و توانمندي خود را در اين عمليات نشان دادند. حاجي در ميان بقيه شاخص بود . پس از پايان عمليات به تهران آمديم و ما را براي حراست از بيت حضرت امام خميني (ره) به جماران فرستادند. حاج حسين به عنوان پاسبخش ، كارهاي مديريت گردان را به عهده گرفت و سازمان منظمي به گردان بخشيد.»
حسين، براي دومين بار، به جبهه «سر پل ذهاب» مأموريت مي يابد و معاونت گردان «حنين» را به عهده مي گيرد و با رشادت تمام، به هدايت نيروها مي پردازد. با شجاعت و توان نظامي كه از خود نشان مي دهد . بزودي به عنوان «كادر شوراي سر پل ذهاب و سپاه غرب» برگزيده مي شود و مدتي نيز مسؤوليت بسيج سپاه غرب، خدمات ارزنده اي را انجام مي دهد و با وجود داشتن مسؤوليت هاي سنگين، خستگي ناپذير به فعاليت مي پردازد.
وي پس از مدتي به جبهه هاي جنوب مي رود و تجربه هاي ارزشمند خود را در لشگر 27 محمد رسول الله (ص) به كار مي گيرد و به عنوان فرمانده «گردان سلمان» در عمليات «والفجر مقدماتي» شركت مي جويد. او در اين عمليات مجروح مي شود. بار ديگر در عمليات «والفجر 1» به عنوان «فرمانده لايق گردان» ، رشادتهاي بالايي از خود نشان مي دهد. از آن پس، نام حاج حسين در جبهه ها بر سر زبانها مي افتد و هر جا عملياتي در جنوب انجام مي گيرد، او به عنوان عنصري فعال . در آن عمليات حضور مي يابد.
حاج حسين ، در عمليات «والفجر 4» شركت مي كند . گردانش به كمين دشمن بر مي خورد و او نيز از ناحيه پا زخمي شده و به پشت جبهه منتقل مي شود؛ اما به محض به دست آوردن بهبود نسبي ، دوباره به جبهه مي شتابد. اين بار به فرماندهي «گردان زهير» ، از «تيپ مستقل سيد الشهداء (ع) برگزيده مي شود و با اين مسؤوليت ، در عمليات پيروزمند «خيبر» وارد عمل مي گردد و به عنوان «فرماندهي لايق و توانمند» ضربه مهلكي بر دشمن وارد مي آورد. دشمن زبون در اين عمليات ، در اثر استيصال ، اقدام به بمباران شيميايي مي كند كه حاج حسين نيز شيميايي مي شود و براي مداوا به پشت جبهه منتقل مي گردد. هنوز بهبودي كامل نيافته ، خود را به جبهه مي رساند. اين بار به عنوان «فرمانده گردان علي اصغر» انتخاب مي شود.
حاج حسين گردان را براي شركت در عمليات «والفجر 8» آماده مي كند. او در عمليات ايذايي والفجر 8، در جزيره «ام الرصاص»، رشادت و پايمردي ويژه اي نشان مي دهد و دشمن را با تاكتيك و ترفند خاصي. وادار به عقب نشيني مي كند. پس از پايان مأموريت در جزيره، نيروهايش را به منطقه فاو مي برد و در آن جا نيز چندين گروه از مراحل مختلف عمليات والفجر 8 را به سرانگشت تدبير نظامي مي گشايد.
او مأموريت مي يابد گردان زهير را باز سازي كند. از سوي لشگر به او مأموريت داده مي شود به همراه سه گردان در عمليات «سيد الشهداء» در منطقه عمومي «فكه» شركت جويد. از ان جا كه به حاج حسين تكليف مي شود، او تبعيت كرده و وارد منطقه مي گردد. يكي از همرزمانش در اين باره مي گويد: «گردان را به منطقه برديم . من و حاج حسين به شناسايي منطقه فكه رفتيم. عراق استحكامات قوي در منطقه زده بود. وضع منطقه آشفته بود. نيروها، در اثر حمله دشمن آسيب ديده بودند. از آن جا كه تكليف شده بود، خود را براي عمليات آماده كرديم، از همان شب عمليات ، از حالات حاج حسين معلوم بود كه شهيد مي شود . خودش هم مي دانست. از آن جا كه چندين بار مجروح شده بود و از ناحيه كمر هميشه در رنج بود. در آن شب يك شال به كمرش بست و يك سخنراني آتشين در مسجد ، در جمع بچه ها و از همه با شور و حرارت لبيك گفتند. حاجي شوري غريب در بچه ها در انگيخت و همه را با بيان دلنشين شيدا كرد. همه حاجي را بوسيدند و از هم حلاليت خواستند نيمه شب به طرف منطقه فكه راه افتاديم. نيروها با ايثار تمام. موانع و سيم خاردارها را در هم شكستند و خودشان را به اولين خاكريز دشمن رساندند. حاج حسين خاكريز را بررسي كرد . همان خاكريز اوليه خط مرز ما نبود. گردانهاي ديگر نيز از سمت چپ و راست ، با مشكل رو به رو شدند. دشمن سخت منطقه را زير آتش گرفته بود، هر لحظه يكي از نيروها به شهادت مي رسيد.
حاج حسين مانده بود و پانزده نفر ديگر، او تلاش مي كرد با لشگر تماس بگيرد و وضع را اطلاع دهد، موفق نمي شد. شرايط لحظه به لحظه بحراني تر مي شد . در همان لحظه كه تقسيم شديم كه از دو جناح حمله كنيم. من زخمي شدم، حاجي شال كمرش را روي زخم من بست. خودش برخاست و آر پي جي را بر دوش گرفت. او هم تك تيرانداز قابلي بود و هم آر پي جي زن ماهري. در عين حال، مديري دلسوز و كاردان بود. حاجي جلو رفت و تانكي را كه بچه ها را اذيت مي كرد، به آتش كشيد. حاجي رفت و من ماندم. گويا چندين تانك دشمن را مي زند و آخر سر يك گلوله مستقيم تانك به او اصابت مي كند. چند دقيقه بعد جنازه اش را آوردند . جنازه اش را روي يك خشايار گذاشتند. چند متري نرفته بود كه گلوله اي به آن خورد و آتش گرفت. ما با هزار درد عقب آمديم و جنازه حاج حسين ، در منطقه ماند.»
ويژگيهاي اخلاقي
او فردي شجاع، با تقوا و متدين بود. با قرآن مأنوس بود. به نماز اول وقت اهتمام مي ورزيد. در عمل به اصل «امر به معروف و نهي از منكر» پيشقدم بود.
نسبت به مسائل سياسي آگاهي و علاقه داشت. در مطالعه كتب مذهبي و سياسي مداومت داشت. مقيد بود كه نماز جمعه شركت كند. در رعايت جانب تقوا جدي بود و نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات تقيد مي ورزيد.
به اهل بيت عصمت و طهارت ، ارادت ويژه داشت و همواره به معصومين توسل مي جست. به حضرت امام خميني (ره) علاقه فراوان داشت و تبعيت از ولايت فقيه را بر خود فرض مي دانست.
به انجام نوافل، رغبت خاص نشان مي داد. اهل نماز شب بود. شير روز بود و زاهد شب. به صله رحم اهميت مي داد و پدر و مادرش را گرامي مي داشت.
از بينش بالاي سياسي برخوردار بود. به بسيج و بسيجيان عشق مي ورزيد. آنان هم او را با جان و دل دوست مي داشتند.
چگونگي شهادت
شهيد حاج حسين اسكندرلو ، پس از عمري مجاهدت و جانفشاني در جبهه هاي نور، از آن جا كه دلتنگ و آرزومند شهادت بود، كاسه صبرش لبريز شد و در يك صبح روشن، در نيايشي زلال، دعايش به اجابت رسيد و او را به خيل مشتاقان و دلشدگان رساند. او سرانجام در 12 ارديبهشت ماه 1365 در عمليات سيد الشهداء در منطقه «فكه» به فيض عظماي شهادت نايل آمد. جنازه اش پس از 21 روز در منطقه ، پيدا و به پشت جبهه منتقل شد.