qسيرت شهيدان(كلمه قرمز شهيد)
وقتي «حسين» براي مرخصي به شهر آمد ، به هيچ كس جز من نگفت كه در عمليات مجروح شده است . دو تركش ريز به سر او اصابت كرده بود و يك تركش هم به دستش . بطوري كه دستش را نمي توانست خوب تكان بدهد. وقتي با همديگر به حمام مي رفتيم ، به دست او نگاه مي كردم ، مي ديدم جاي تركش خيلي سياه شده است . با ناراحتي به او گفتم : «همين فردا برو دكتر تا اين تركش را در بياورد.» گفت : «ان شاء الله دفعه ديگر.» غروب فردا كه مي خواست از من خداحافظي كند و به جبهه باز گردد ، با لحن غريبي به من گفت: «داداش! من اين سري بر نمي گردم .» به او گفتم : «حسين شوخي نكن.» گفت: «باور كن شوخي نمي كنم. حالا قبول نكن ، بعداً خودت مي فهمي.» چند روز بعد كه براي او نامه نوشتم ، نامه برگشت خورد. همرزمانش كنار نام او با خودكار قرمز كلمه شهيد را نوشته بودند.