qسيرت شهيدان(شهاب)
«شهاب» در آخرين مرخصي خود به تمام فاميل ها سر زد و با آنها ملاقات و خداحافظي كرد. او علاقه زيادي به اشعار حافظ داشت. موقع خداحافظي اش به من گفت: «مادر ! تفألي از لسان الغيب شيراز برايم بزن.» ديوان خواجه را كه باز كردم، اين شعر آمد:
شهاب اين اشعار را كه از من شنيد ، از جا بلند شد و گفت: «ديدي حافظ هم مرا دعوت كرد.» بعد خال دستش را نشان داد و گفت: «مادر! اين خال را فراموش مكن.» بعد از عمليات كربلاي يك ، جنازه اش را از روي خال دست راستش شناسايي كرديم.