qعقب نشيني هرگز....

ساعت 7 صبح روز دوم مهر ماه 59 در ارتفاعات «پل دختر» و ژاندارمري مستقر شديم. فرمانده صدايي در گلو نداشت و تنها با عجز و لابه و حركت لبهايي كه از شدت تشنگي خشك شده بود، از پرسنل در خواست مقاومت مي كرد و اشك مي ريخت. دهها بار در خواست نيروي پشتيباني كرد، اما تمام تلاشهايش بي نتيجه ماند.

 هيچ نشانة قوتي آشكار نبود و ما از تماسهاي مكرر با لشكر متوجه شديم كه چندين لشكر زبده و مجهز دشمن در حال حركت به سوي ما هستند. از طرفي از آنجا كه منزل بسياري از نيروها در اهواز بود و هر لحظه احتمال سقوط اهواز بيشتر مي شد ، پرسنل براي سر زدن و كمك به خانواده هايشان فرمانده را در منگنه گذاشته بودند ، اما او با خونسردي تمام جواب مي داد كه برابر گزارشهاي رسيده، دشمن نتوانسته از سوسنگرد عبور كند و نيروهاي خودي آنها را پس زده و مجبور به عقب نشيني كرده اند. سروان تهامي با حالتي ملتمسانه مي گفت: «عزيزانم اگر ما يك متر از اين نقطه عقب نشيني كنيم، تمام خوزستان از دست مي رود. به خدا قسم كه سلامت خانواده و ناموس ما در گرو استقامت در همين نقطه است.» او با صدايي نارسا حرفهايش را به پرسنل فهماند و در حالي كه سرنيزه اش را با خشم در زمين فرو مي كرد، ادامه داد: «از اين پل حتي يك سانت ديگر عقب نخواهيم نشست.» او اهل سيگار نبود، ولي آن شب در تاريكي سيگاري بر روي لبان سوخته اش ظاهر شد؛ در حالي كه نگراني عميقي در چهره اش موج مي زد. با اين حال لبخندي زد و گفت:

«به شما مژده مي دهم كه فردا صبح نيروهاي كمكي مي رسند و ديگر تنها نمي مانيم. فقط امشب را تا فردا صبح مقاومت كنيد. من يك لحظه شما را ترك نمي كنم.

و همه اين حرفها را با حركت لبهايش مي گفت و اشك مي ريخت. او به من دستور داده بود كه تمام اخبار راديويي را براي حفظ روحيه پرسنل به اطلاع آنها برسانم و من نيز در اين مورد كوتاهي نمي كردم. سروان تهامي در طول مدت درگيري و جا به جايي ، حتي يك بار نمازش ترك نشد، و اين خود درسها به ما آموخت.