qآذر بال

حملات دشمن ، برق آسا بود و هواپيماهاي مهاجم، براي نزديكي به پايگاه ، عموماً از دالان ارتفاعات سهند استفاده مي كردند. حداكثر فاصلة آن ، از لحظه ظاهر شدن تا پايگاه ، بيش از 5 كيلومتر نمي توانست باشد. در يكي از حملات و درگير و دار آتش سنگين توپها، سيستم راپير، منزوي و نگران در انتظار فرصتي بود كه خودي نشان دهد و اين ابراز وجود افتخار آميز ، لحظاتي روي داد كه تنها اميد منطقه به سيستم راپير بود و بس.

در ساعت 30 /10 دقيقه مورخه 9/7 / 59، سه فروند هواپيما از دالان مذكور ظاهر شدند؛ يك فروند ، پالايشگاه را مورد حمله برق آسا قرار داد و دو فروند ديگر ، با سرعتي زياد و در ارتفاع بسيار كم به طرف پايگاه هجوم آوردند . دود برخاسته از پالايشگاه ، اين توهم را ايجاد كرد كه هدف اصلي ، پالايشگاه بوده و حمله هوايي خاتمه يافته است ؛ اما من كه درآن لحظه  در حوالي موضع 2 راپير بودم . هواپيماهاي مهاجم ديدم و خوشبختانه موضع راپير را نيز به همچنين! در لحظه ظهور هواپيما بر فراز پايگاه، تعدادي از توپها شروع به تير اندازي كردند و موضع 2 راپير ، علي رغم اينكه رادار سيستم هدف را در اختيار نداشت و اصولاً در برد مناسب براي درگير نبود، اولين موشك را در پايگاه تبريز شليك كرد و من از اولين لحظه  برخاستن موشك تا اصابت ، آن را همراهي كردم. با توجه به شرايط مطلوب و پرتاب در 5 ثانيه اول پرواز، موشك راپير حلقوم يك فروند سوخو ـ 22 را در ابتداي باند فشرد و در حوالي انبار مهمات ، هواپيماي سنگين عراقي با صداي مهيب در هم پيچيد و شعله هاي آتش زبانه كشيد. از هواپيما و خلبان آن ، تنها يك لنگه پوتين بر جا ماند.

بلافاصله پس از درگيري ، به سمت موضع 2 راپير رفتم. استوار «عسگري» كماكان در صندلي نمره 2، سر از دستگاه «اپتيك» بر نمي داشت و هنوز باور نداشت چه حماسه اي آفريده است و نزديك رفتم و از پشت ، به موهاي ژوليده اش بوسه زدم. سرش را بالا آورد. خيلي سعي داشت غرور خود را حفظ كند. قامت سنگين خود را جا به جا كرد كه برخيزد. اجازه ندادم و گفتم بنشيند و باز هم مراقب باشد. سعي مي كرد خود را كنترل كند؛ اما نمي شد؛ دو قطره اشك شوق در گوشه چشمانش حلقه زده بود.