"RTL" style="line-height: 150%; margin-top: 0; margin-bottom: 0"> رفت تو. آمد بيرون. گفت (( اين كه من مي بينم همين الان پريده. چرا جلوشو مي گيرين؟))
گفتم ((قربونت حاجي! با اين نصيحت كردنت.))
با دست اشاره كرد كه بگذاريد برود.
داشت مي گفت ((من كه نمي توانستم دست و پاي طرف را وسط هوا و زمين ببندم.)) كه جنازه را آوردند.