qجگر شير نداري سفر عشق نرو...

پرچم، پيشاني بند، انگشتر، چفيه، بي سيم روي كولش، خيلي با نمك شده بود. گفتم ((چيه خودتو مثل علم درست كرده ي؟مي دادي پشت لباست هم برايت بنويسن.))

پشت لباسش را نشان داد؛ ((جگر شير نداري سفر عشق مرو.))

 

گفتم ((به هر حال اصرار بي خود نكن؛بي سيم چي لازم دارم، ولي تو رو نمي برم. هم سنت كمه، هم برادرت شهيد شده.)) از من حساب مي برد، حتي يك كم مي ترسيد. دستش را گذاشت روي كاپوت تويوتا و گفت ((باشه. نمي آم. ولي فرداي قيامت شكايتت را به فاطمه ي زهرا مي كنم. مي توني جواب بدهي؟))

گفتم ((برو سوار شو.))

گفتم ((بي سيم چي.))

بچه ها گفتند((نمي دونيم كجاست. نيست.))

به شوخي گفتم ((نگفتم بچه است؛ گم مي شه؟ حالا بايد كلي بگرديم تا پيداش كنيم.))

بعد عمليات داشتيم شهدا را جمع مي كرديم. بعضي ها فقط يك گلوله يا تركش ريز خورده بودند. يكي هم بود كه تركش سرش را برده بود. برش گرداندم. پشت لباسش را ديدم؛ ((جگر شير نداري سفر عشق مرو.))