نگاهش كه كردم، ديدم تير از پيشانيش رفته تو، ولي لب هاش مي جنبد. گوش دادم؛ ((فباي الاءربكما تكذبان.))
نه صدايي مي شنيد، نه چيزي مي ديد. احساسي نسبت به اين عالم نداشت، ولي دو ساعتي با همين آيه خوش بود. نه مي ديد، نه مي شنيد، فقط ((فباي الاء ربكما تكذبان.))