qتوهين هرگز...

زماني كه در زندان بغداد بودم ، افسر عراقي وارد آسايشگاه شد و گفت: «انت حرس خميني». در جواب او گفتم كه پاسدار نيستم ولي او حرف مرا قبول نكرد و چنان با سيلي و مشت به صورتم كوبيد كه بعد از شكنجه بينايي خود را از دست دادم و او با همان حال و وضعيتي كه داشتم ، از من خواست كه به حضرت امام (ره) توهين كنم. ولي من زير بار نرفتم و او دوباره شروع به شكنجه دادنم كرد و مجدداً گفت كه بايستي به حضرت امام توهين كني و گرنه تو را به اشد مجازات شكنجه مي دهم. من باز هم زير بار نرفتم و در نتيجه او بسيار عصباني شد و چشمهاي مرا در حالي كه اصلاً جايي را نمي ديدم ، بست و از پله هاي حدوداً چهار متري به پايينم انداخت كه بر اثر آن شكنجه آسيب زيادي ديدم و بيحال نقش بر زمين شدم ولي لب به توهين نگشودم.