تا خوابمان مي برد و سرمان زير آب مي رفت، فوري بيدار مي شديم. روز سوم به خاكريز هايي رسيديم. فوري داخل يكي از سنگرها پنهان و آماده شليك شديم. با شنيدن كلمات ايراني ، از سنگر بيرون آمده و با خوشحالي خودمان را معرفي كرديم. بچه ها از ديدن ما بسيار شادمان شده و گوسفندي را براي ما سر بريدند!»