هيچ كدام نداشتند و در عين حال مصر بودند كه بروند داخل داشتيم با هم جر
و بحث مي كرديم كه يكي از آنها يك دسته برگ ماموريت سفيد از جيبش در آورد و
شروع كرد به نوشتن . ما به آنها خنديديم و گفت : تو را خدا نگاه كن چه وضعي شده
. هر كس براي خودش برگ ماموريت مي نويسد . بعد توضيح داد اينكه برگ ماموريت را
بايد فرمانده بنويسد و امضاء كند . مگر هر كي هر كيه ؟ آنها هم خنده شان گرفت .
بعد از ما خواستند بگذاريم با فرمانده اي تلفني تماس بگيرند ، ولي ما اجازه
نداديم . گفتيم نمي شود كه هر كس از راه رسيد مزاحم فرمانده بشود . خلاصه وقتي
خيلي پافشاري كردند من خودم به فرماندهي تلفن زدم و مشخصات ماشين را دادم . او
بلافاصله خودش آمد دژباني . آنوقت كه متوجه شديم نامبرده فرمانده كل سپاه ،
برادر “ محسن رضايي ” و همراهانش هستند ؟
|