پانزده نفر بوديم كه هشت نفر از بچه ها همان روزهاي اول و دوم به شهادت
رسيدند . من آن قدر كوچك بودم كه نمي توانستم در حمل شهدا به برادران كمك كنم .
بعضيها با ناراحتي مي گفتند : پس براي چي آمدي جبهه ؟ يك شهيد را نمي تواني حمل
كني ! يكي از شهدا در سنگر كمين چهارده تا تير خورده بود ولي صدايش در نيامده
بود. مبادا عراقيها متوجه بشوند و خط لو برود . به اين خاطر دستش را در دهانش
كرده و انگشتانش را سخت گاز گرفته بود.
|