q كشتي
مسابقه كشتي در پادگان برگزار مي شد و اكنون نوبت حاج مقصود بود كه به ميدان بيايد. حريف او، جواني بود رشيد و ورزيده، كه گويي چندان علاقه اي به كشتي گرفتن با پدرش نداشت. اما چريك پير با چهره اي گشاده و لبي متبسم آماده كشتي بود.
بچه ها چريك پير را با صدا و صلوات تشويق مي كردند. حريف جوان مي خواست كشتي را واگذار كند، اما پدر حاضر نبود بدون كشتي از تشك خارج شود. بالاخره پير و جوان به هم در آويختند و كشتي آغاز شد و دقايقي در ميان هلهله و هيجان ادامه يافت. همه منتظر بودند كه چريك پير كشتي را به حريف جوان وانَهد ، اما ناگهان پيش چشمان حيرت زده تماشاگران ، چريك پير ، پاي حريف جوان را پيچيد و پشتش را به خاك ماليد.
ـ اللهم صل علي محمد و آل محمد.
صداي صلوات بچه ها در فضاي پادگان پيچيد. جوان با وقار و متانت ، و چريك پير نيز همچنان با چهره اي متبسم از تشك خارج شد.
حاج مقصود بعدها نقل مي كرد : دوستان علي از روي عمد برنامه مسابقه كشتي را طوري تنظيم كرده بودند كه من با پسرم ـ علي ـ كشتي بگيرم وقتي با او كشتي گرفتم ، چندين بار گفت: بابا ، من خجالت مي كشم پاي مرا بگير. عاقبت من هم به حرف او گوش كردم . پايش را گرفتم و او خود را به زمين زد. به اين ترتيب كشتي را بردم !.