q تسبيح بهشتي
آقاي بهشتي آمده بود آبادان. دعاي كميل داشتيم. بعد از دعا آمد نشست ميان بچه ها به صحبت و خوش و بِش كردن. تسبيح شاه مقصودي هم دستش بود.
حميد گفت:«حاج آقا، مي شود يك دور با اين تسبيحتان بزنيم؟»
آقاي بهشتي تسبيح را دو دستي تعارفش كرد و گفت: «بفرماييد!»
به آقاي بهشتي گفت: «تو آب بندي كه نيست، حاج آقا؟»
آقاي بهشتي خنديد.
و باز مشغول حرف زدن شدند و خنده ها و الخ.
وقت رفتن آقاي بهشتي حميد تسبيح را برگرداند و گفت:«ممنون، حاج آقا. خيلي خوش دست بود اين تسبيحتان.»
آقاي بهشتي گفت:«باشد پيش خودت. قابلي ندارد.»
حميد گفت:«نه ، حاج آقا . من فقط گفتم يك دور ، نه صد دور كه.»
حميد ديگر در پوست خودش نمي گنجيد. بعدها وقتي رفتيم تسبيح را قيمت كرديم ، فهميديم پنج شش هزار تومان مي ارزد. اين تسبيح ماجراي عجيبي داشت.
وقتي حميد رفت و شهيد شد ، تسبيح افتاد دست كسي به اسم حسين امامي ، كه او هم شهيد شد. نفر بعد هم شهيد شد و نفر آخر آن قدر تسبيح دستش ماند تا جنگ تمام شد.