. دشمن نتوانست از آن قسمت
نفوذ كند و درگيري شدت گرفت و تنور نبرد شعله ورتر شد. تجلايي با آرامشي عجيب
بچه ها را تشويق ميكرد. تانكها ديگر نمي توانستند، پيشروي كنند، اما درگيري
شديدتر شد.
تانكها مي زدند، اما ديگر نمي
توانستند به خاكريز نزديكتر شوند، در اين حين ، ناگهان بچه ها با فرياد هاي
«الله اكبر» خاكريز را رها كردند، صحنه اي كه از ماندني ترين صحنه هاي جنگ بود،
اتفاق مي افتاد؛ بچه ها از خاكريز گذشتند و با جسارت و ايمان تمام به طرف
تانكها و نفربرها و نيروهاي پياده دشمن هجوم بردند. تانكهايي كه به خاكريز
نزديكتر شده بودند و مي خواستند از خاكريز بگذرند، در چندين لحظه منهدم شدند و
تانكهايي كه پشت سر اين تانكها آرايش كرده بودند، با ديدن اين صحنه و عبور
رزمندگان از خاكريز ، با سرعت دست به عقب نشيني زدند، بچه ها دنبال تانك ها مي
دويدند و تانك ها فرار مي كردند.
با استقامت بچه ها و فرار
تانكها، پاتك دشمن به شكست منجر شد…
ارتفاع خاكريز سه و نيم متري به نيم متر رسيده بود . همه جا خون بود و خون ،
شهيد بود و مجروح ، و علي تجلايي با لباس خاكي بسيجي ، در حالي كه گرد و غبار
ميدان نبرد رخسار تابناكش را پوشيده بود، لبخند زنان از كنار ما رد مي شد:
ـ خسته نباشيد، بچه ها
…