با همه ، با ادب و
احترام سخن مي گفت، تا پاسي از شب قرآن كريم را قرائت مي كرد و نماز شبش ترك
نمي شد. نه تنها من بلكه ، اغلب بچه هاي آموزشي و مربي ها به حالش غبطه مي
خوردند. يكي از بچه ها مي گفت: اگر اينچنين پيش برود ، مطمئنم كه آينده روشني
خواهد داشت و جزو مقامات بهشت خواهد بود!
ديگري مي گفت : خوشا به حالش
كه از دنيا و دار غرور اعراض كرده و طريق سعادت در پيش گرفته است. خوشا به حالش…
اما شهيد علي تجلايي ، در مورد
او فكري متفاوت و متضاد با همه داشت و اعمال و رفتار او را تأييد نمي كرد. يك
روز كه باز صحبت «عظيم» و نماز شب و سجده هاي طولاني اش در ميان بود . علي گفت:
«به نظر من ، عظيم فرد مرموزي است، توصيه مي كنم به دقت مواظب او باشيد!» يكي
از بچه ها گفت: « او هميشه يا در حال آموزش و تعليم است و يا به عبادت مشغول
است، براي چه مراقب او باشيم؟»
علي جواب داد: «به نظرم مي آيد
كه نماز شب ها و سجده هاي طولاني و قرآن خواندن و همه اعمالش ، تاكتيكي است.»
همه تعجب كرديم، اما چيزي
نگفتيم و شايد نمي توانستيم حرفهاي علي را باور كنيم ، تا آنكه…
مدتها بعد شنيديم كه آن عابد
زاهد ، يعني ، «عظيم» نفوذي يكي از حزبهاي منحرف بوده و به جرم فعاليت هاي ضد
انقلابي و جاسوسي ، دستگير شده است و علي به مدد نور باطني و نيروي فرقان ، بي
آنكه از حزبي بودن عظيم، خبري داشته باشد، باطن او را كشف كرده بود. حال آنكه
همه فريب ظاهرش را خورده بوديم. اما علي مي گفت: « همه اعمال او تاكتيكي است!»