q درس فراموش نشدني

هنوز آفتاب از خواب بيدار نشده بود كه به همراه تجلايي به سمت تبريز حركت كرديم و ساعت حوالي 5 صبح بود كه به «عمليات سپاه تبريز» رسيديم و جهت صرف صبحانه به سالن غذاخوري رفتيم. بعد از صرف صبحانه پيرمردي كه سن او در حدود 70 يا 80 سال بود ، آمد كه ميزها را نظافت كند، به او گفتيم كه ما خودمان نظافت مي كنيم. همه بچه ها ميزهاي خودشان را نظافت كردند و سپس صندليها و ميزها را برچيديم، مقداري تايد و آب ، به كف سالن ريختيم و «تِي» كشيديم.

مسؤول غذا خوري با مشاهده اين وضع ناراحت شد و گفت: شما چرا نظافت مي كنيد؟ اينجا مسؤول نظافت دارد. و ما گفتيم كه اين روش ماست. همه كارهاي خودمان را ، خودمان انجام مي دهيم و اين درس را از آل اسحاق آموخته ايم. علي آقا نيز خوشحال بود، آمد و گفت:«شما بهترين كار را انجام داده ايد و من شما را تشويق خواهم كرد.»

سپس آل اسحاق بچه هاي عمليات را جمع كرد و گفت:«اينها آمده بودند تا از شما درس بگيرند، اما درسي به شما دادند كه فكر مي كنم هرگز فراموش نخواهيد كرد!»