n>
به شهيد سعيد برادر غلامحسين اكبري مي گفتند . او از نيروهاي گردان امام علي (ع) (ثارالله جديد) از لشكر 33 المهدي (عج) بود؛ مربي بود و به اقتضاي كارش قيافه اي بسيار جدي ، خشك و صد در صد نظامي و اسلامي داشت؛ با سر و وضعي آراسته . اهل نظم و بسيار مقرراتي . براي همين او را ژنرال صدا مي زدند ، يعني يك افسر نظامي با ديسيپلين و مقرراتي .
سردار خيبر
نام سردار سپاه اسلام حاج محمد ابراهيم همت بود كه در عمليات خيبر (هور الهويزه و جزيره مجنون ـ 3/12/62) بعد از رشادتهاي فراوان و كم نظير ، هماي سعادت شهادت بر سرش نشست و به لقاء حق تعالي رسيد.
مي گويند ايشان در مرحله اي از اين عمليات وقتي در محاصره تانك و نفر برهاي دشمن قرار مي گيرد با ابتكار آتش زدن لاستيكهاي فرسوده ماشين ، امر را به دشمن مشتبه مي كنند و با القاي اين تصور كه تانكهايشان را زده اند ، از معركه فراريشان مي دهند.
عدنان محسن
به محسن پيرايي ، يكي از نيروهاي گردان يا رسول لشكر 25 كربلا مي گفتند ؛ محسن اصالتاً آباداني و جنگ زده بود و مثل همه بچه هاي جنوب سيه چرده و صميمي . پسري زبر و زرنگ و چالاك ، لبخند از لبان او دور نمي شد. گاهي به مزاح در حالي كه قيافه يك فرمانده نظامي قلدر را به خود مي گرفت، مي گفت: عراقي ها «عدنان خيرالله » دارند ، شما هم عدنان محسن! چهارم خرداد 67 بعد از اشغال شلمچه ، بعثيها او را گرفتند ، او هم با ادا و اصولي كه بلد بود ، خيلي عادي ، مثل بچه هاي خودمان با آنها روبوسي كرده بود و خلاصه بعد از كلي خوش و بش از چنگ آنها گريخته و صحيح و سالم در حالي كه همه فكر مي كردند شهيد شده به نيروهاي خودي ملحق شده بود ، البته به قول دوست آزاده اش ، گريختگي ، نه آن چنان كه در فيلمهاي زد و بندي فارسي ديده ايم ، بلكه راستي راستي جلو دو چشم مزدوران بعثي كه نهايتاً متوجه قصد فرار او شده بودند ، به طور زيگزاگي ، رگبار گلوله هاي آنها را كوچه داده و معجزه آسا خودش را به نيروهاي خودمان رسانده بود.
از آن پس بود كه برادران گردان سر به سرش مي گذاشتند و به جاي خودش مي گفتند : عدنان محسن ؛ يعني مي شد : محسن عدنان محسن !