q شيرگردان مالك

تصميم بر اين شد تا روي يال پيش بچه ها برويم. حاج همت از پشت بي سيم فرمان داده بود كه ؛ به هر صورتي هست، بايد دوشكاها از بين برود. چند نفر از مسؤولين دسته ها براي خاموش كردنش اقدام كرده بودند اما در نيمه هاي راه به شهادت رسيده بودند تا اينكه شير گردان مالك، رضا اروميان تصميم به خاموش كردن دوشكاي دشمن مي گيرد. حاج همت با شناختي كه از او داشته، از پشت بي سيم برايش سلام مي فرستد و آرزوي موفقيت مي كند.

رضا مي گفت: «به دو نفر از بچه ها گفتم با تير رسام از چپ و راست آنها را سرگرم كنيد تا كارم را انجام دهم. بعد به كارور گفتم اگر ديدي دوشكا خاموش شد، سريع خودتان را به ارتفاع برسانيد. كارور هم قبول كرد و دستي به پشتم زد و گفت برو خدا نگه دارت. با نام خدا كارم را آغاز كردم.»

كاري را كه رضا اروميان انجام داد، از قدرت و توانايي خيلي ها خارج بود. رضا مي گفت: «از رو به روي دوشكا شروع كردم. حدود سيصد متر تا زير دوشكا به صورت سينه خيز رفتم. سر آرنج و زانوهايم زخم شده بود. فقط و فقط به خاموش كردن دوشكا فكر مي كردم و بس. با توكل بر خدا و ذكر وجعلنا خودم را زير لوله دوشكا رساندم. با شليك هر گلوله انگار پتكي بر سرم كوبيده مي شد. همه بچه ها چشم به كار من دوخته بودند. لحظه اي زير لوله دوشكا مكث كردم. به محض اينكه لوله دوشكا به طرف چپ برگشت، اشپيل نارنجك را كشيدم و داخل سنگر دوشكاچي انداختم. با انفجار نارنجك ، دوشكاچي به هلاكت رسيد. فوراً روي پايم ايستادم و اسلحه ام را به طرف هشت نفر عراقي نشانه رفتم. ماشه را بدون فوت وقت چكاندم اما اسلحه گير كرد. دو نفر از عراقي ها تا اين صحنه را ديدند ، به طرفم دويدند. يكي از آنها را مانند بزغاله بلند كردم و بر زمين زدم. دستم را بر گلويش گذاشته بودم و فشار مي دادم كه نفر دوم از پشت شانه هايم را گرفت. با يك دست گلوي اولي را گرفته بودم و دست ديگر را مشت كردم و محكم بر قلب دومي كوباندم. در دم جان داد! با ديدن اين صحنه ، آن شش نفر پا به فرار گذاشتند كه با اسلحه خودشان همه را به هلاكت رساندم. بچه ها با ديدن اين صحنه ، الله اكبر كشيدند و به سرعت خود را به بالاي 1904 رساندند. وقتي كارور به بالا رسيد، دست به گردنم انداخت و مرا بوسيد. از پشت بي سيم به حاج همت خبر داد كه 1904 سقوط كرد.» بالاخره ارتفاع نفرين شده 1904 پس از شانزده ساعت درگيري جانانه به دست رزمندگان افتاد.