q خداحافظ جنگ دوست داشتني

حدود سه روز در خط مانديم تا اينكه خط آرام شد. قرار شد گردان ما و گردان مالك عقب بروند و گردانهاي ديگر جايگزين شوند. صبح روز سوم، فاضل گفت: «به همه نيروها بگو كه وسايل خود را جمع كنند.»

ساعت نه صبح تويوتاها، آمدند و نيروهاي تازه نفس را به خط آوردند. آنها كه پياده شدند، سوار شديم و حركت كرديم. براي آخرين بار نگاهي پر از حسرت و اندوه به سرتاسر جبهه انداختم. بغض گلويم را گرفته بود. همه چيز حكم آخرين و نهايي را داشت؛ صداي زيباي شليك تانك ، كاتيوشا و ديدن كلاه كاسكت، لباس خاكي . پيشاني بندهاي رنگارنگ با عبارتهاي گوناگون، پرچمهاي مختلف، خاكريزها كه هشت سال مداوم سينه خود را در مقابل گلوله هاي دشمن قرار داده بودند و در دل پر خون خود گنجينه هاي گرانقدر را پنهان كرده بودند و.. شاهد اسرار مردان روزگار خويش بودند. خاكريز هايي كه روزي بزرگترين و عزيزترين مردان روزگار چون حاج همت، حاجي پور، مهدي خندان، كارور، معصومي، حاج عباس كريمي، حاج احمد. وراميني، ارسنجاني، اصفهاني، فراهاني. تهمتن، قلي اكبري، فرماني، صراف، نوزاد، حاج اميني، دستواره، مهدي بخشي، اروميان و جواهري برآن ها تكيه مي زدند و از حريم اسلام ناب و امام زمان(عج) دفاع مي كردند. اكنون وقت خداحافظي با تربت پاك جبهه ها بود.

خداحافظ اي شلمچه، اي پنج ضلعي، اي مثلثي، اي نوني ها، خداحافظ اي حاج عمران، كاني مانگا، دشت شيلر، دوپازا، هزار قله، شاخ شميران، شاخ سورمر، برددكان، بمو، كوزران، كرخه، كارون ، قلاجه، گيلانغرب، نفت شهر، مهران ، دهلران، ايلام، قلاويزان. سنگ شكن، جزاير مجنون، هور العظيم، هور العزيز، طلائيه ، جزيره اُمُّ الرَّصاص، بوارين، كانال ماهي، درياچه ماهي، سه راه شهادت، اروند، فاو، خورعبدالله، كارخانه نمك، سه راه سليمان خاطر و خداحافظ اي نخل هاي پرو بال شكسته و مظلوم جنوب.

اكنون بايد با دلي پر خون و چشماني اشك آلود و چهره اي خسته و گردو غبار گرفته، آنها را با تمام خاطرات و غصه هاي چند ساله رها مي كردم.

تويوتا آرام آرام عقب مي رفت. باورم نمي شد كه براي آخرين بار است كه صداي شليك گلوله ها را مي شنوم. در آن لحظات آخر، همه چيز برايم حكم خوردن زهر را داشت! زهري كه به تدريج جانم را مي ستاند. به ياد جمله شهيد چمران افتادم: «زماني كه شيپور جنگ نواخته مي شود، مرد از نامرد شناخته مي شود.»

اي جبهه ها، شاهد باشيد كه تا آخرين نفس و تا آخرين روز نبرد دست از حسين زمانه خويش بر نداشتم و تا مرز شهادت از فرزند پاك فاطمه(س) حمايت كردم. ما نگذاشتيم پرچم از دست سرداري بر زمين بيفتد و عزت اسلام عزيز لگدمال شود. دوست داشتم در آن لحظات آخر چنان فرياد بكشم كه صدايم به همه جبهه ها برسد.

سوار بر تويوتا، مات و مبهوت به اطراف چشم دوخته بوديم و چيزي نمي گفتيم. ماشينها در جاده شني قرار گرفتند. همين طور كه مي رفتيم، صفير گلوله هاي توپ و خمپاره را مي شنيديم كه به اطراف مي خوردند و منفجر مي شدند. به طرف جاده آسفالته اهواز خرمشهر حركت كرديم. 

دو سه روز در دوكوهه بوديم تا اينكه از طرف سازمان ملل آتش بس اعلام شد و جبهه را سكوت مطلق فرا گرفت. چند روز بعد از آتش بس، پيش پورشهامي رفتم . گفتم: «اگر اجازه بدهيد تسويه كنم.»

گفت: «نه جانم، خرج دارد!»

پرسيدم: «مثلاً چه خرجي؟»

گفت: «برويم شهر يك شكم سلطاني بخوريم!»

غروب به همراه بچه ها راهي شهر شديم . بعد از خوردن تنقلات به دزفول رفتيم و وارد يك رستوران شيك شديم. بالاخره بعد از كلي سفارشات، فالوده هم برايشان گرفتم. بعد هم به طرف دوكوهه رفتيم. از انديمشك گذشته بوديم و در جاده دوكوهه قرار داشتيم كه پورشهامي توقف كرد. پياده شدند تا آب طالبي بخورند. خواستم زرنگي كنم و تنهايي با ماشين بروم،اما آنها رفتند و من مجبور شدم شش كيلومتر پياده تا دوكوهه برگردم!! 

فرداي آن روز، پورشهامي با تسويه من موافقت كرد. اكثر بچه هاي كادر گردان و نيروهاي عادي تسويه كردند. ساعت پنج بعد ازظهر سوار اتوبوس ها شديم و به طرف پل دو كوهه رفتيم. روي پل، اتوبوسها براي بازرسي توقف كردند. براي آخرين بار با نگاهي پر از حسرت به روزهاي طلايي از دست رفته ، به اطراف به خصوص زمين صبحگاه، حسينيه حاج همت و ساختمانها انداختم. دلم نمي خواست دوكوهه را ترك كنم. من در اين مدت با دوكوهه انس گرفته بودم. دوكوهه خانه اول من بود. دوكوهه، دانشگاه انسان سازي بود كه مردان شجاع و دلير و بي نظيري پرورش داد و به اسلام تقديم كرد.

دوكوهه! از همان روز اول كه ديدمت، سخت شيفته و دلباخته ات شدم. حال چگونه تو را تنها در دل كوير سوزان رها كنم و بروم؟

دوكوهه ! من تو را آنطور كه بايد نشناختم.

دوكوهه! تو را دوست دارم و محبت تو را تا زمان حياتم در دل نگه مي دارم. خداحافظ انصار پيروز، خداحافظ مقداد قهرمان پرور، خداحافظ عمار عزيز، خداحافظ مسلم مظلوم، خداحافظ حبيب جاودان ، خداحافظ تخريب، خداحافظ زمين صبحگاه، خداحافظ حسينيه حاج همت، خداحافظ الصابرين، خداحافظ دژباني، خداحافظت باد دوكوهه عزيز، خداحافظ اي جنگ دوست داشتني!