qنماز كامل...

وقتي توي تبليغات گردان باشي، توي گردان هستي و نيستي. همه را مي شناسي، اما اسم خيلي ها را نمي داني.

اين ها را صدا مي زني((آقاي چيز))، بعد حرفت را مي زني.

يكي از همين ((آقاي چيز)) ها بود. رزمي كار بود. با بچه هاي گروهان كار مي كرد. هيكل بي نقص و درستي داشت. صبح عمليات آفتاب زده بود، ولي هنوز نمي شد نماز خواند. با كفش و با تيمم ايستاد به نماز. با ان هيكل، مثل يك بچه ي كوچك سرش را انداخته بود زير و حمد و سوره مي خواند. رفت و رفت تا تشهد. يك تير آمد و خورد توي سينه اش. درد مي كشيد و به روي خود نمي آورد. نمازش را نشكست تا افتاد. رسيدم بالاي سرش، ((اسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.))